•••|🥀•••
#پاسـدارشهیدناوبانسومـتڪاورمحـمدامینزارع
✍...محمد امین زارع فرزند ایثارگر و جانباز دوران دفاع مقدس در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۴ در روستای سنان از توابع شهرستان فسا در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و پس از گذراندن دوران کودکی ، تحصیلات خود را در فسا و شیراز به پایان رسانید.
در تاریخ ۷۶/۷/۲۸ در رسته تفنگداران دریایی وارد نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدند
این شهید بزرگوار باگذراندن دوره های مختلف آموزشی ، رزمی و کسب افتخارات و مقام در رشته های غواصی، سقوط آزادی، پاراگلایدر، پاراموتور و تک تیر انداز و کسب مدرک مربیگری با تکمیل تحصیلات دانشگاهی در رشته تربیت بدنی، با عشق و ارادت دفاع از حریم ولایت و اسلام ناب محمدی (ص) در عرصه های مختلف نبرد و جهاد همراه و همدوش با سرداران رشید اسلام و سربازان دلاور نیروی دریایی سپاه پاسداران در دفاع و حراست از مرزهای آبی نیلگون خلیج همیشه فارس بارها تا دل ناوهای جنگی استکبار جهانی پیش رفت و برای همیشه دلاور مردیها و رشادتهایی برجای گذاشت.
••🍁[خواهرشهید🌹]
در مراسمهای مذهبی شرکت میکردن به اهل بیت ارادت داشتن انس بسیار عجیبی به حضرت زهرا (س) داشتن و البته امام رضا(ع) و همیشه قبل از هر مأموریت به پابوس آقا میرفتن. پای صحبت و بازمیکردن وخیلی از حضرت زهرا (س) برای من و بچه هام میگفتن....
وی فردی بسیار دلسوزبوده..
بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن و بقول همکاران و دوستانشون در موقع صحبتها توی جمع همکاران و دوستان هر جایی صحبت غیبت میشد سریع حرف رو عوض میکردن،دارای حب و حیا بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد شرکت نمیکردن رفتارشون در کل جوری بود که تأثیر مثبت می گذاشت رو اطرافیان
،خیلی به من تأکید اکید میکردن بچه هامو تو مراسمهای مذهبی شرکت بدم اعم از مولودیها و عزاداریها و...کلا در مورد زندگی ائمه خیلی باهامون صحبت میکردن از جمله حضرت زهـرا(س)و سعی میکردن غیر مستقیم یا مستقیم منظورشونو برسونن..
روزهای آخر ایشان بدلیل آلودگی در سوریه با گازهای شیمیایی و سمی دچار بیماری ریوی شده و در بیمارستان بستری بودن و روزهای بسیار بسیار سختی رو پشت سرگذاشتن.شب آخر خود بنده توفیق اینو داشتم که پیششون باشم دعا میکردیم با هم ، متوسل به ائمه شدیم، قرآن که میخوندم لذت میبردن و کلا لحظاتی بود اونشب که قابل بیان نیست برام و لحظه آخر فردای همون شب یه جمله ای تاکیدی به من گفتن یعنی آخرین جمله ایشان:
اسممو صدا زدن گفتن :چادرت بپوش و حدودا دو ساعتی بعد به شهادت رسیدن..
حس بسیار بسیار عجیبی هست چون از یک طرف، برادر عزیزتر از جانم رو از دست دادم و از طـرفی خوشحال بودم کـه در راه اهل بیت عصمت طهارت و بی بی زینب (س) جونشونو دادن و به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود رسید..
ما در کنارشون بودیم در حالی که سر برادرم روی دست مادرم بود،به شهادت رسیدند و به دیار حق شتافتند.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️
@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•