✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
مفضل بن بشیر میگوید:
همراه قافلهای به سفر حج میرفتیم
در راه به قبیلهای از اعراب چادرنشین رسیدیم
ضمن بحث و گفت و گو درباره آن قبیله
شخصی گفت: در این قبیله زنی است
که در زیبائی و جمال نظیر ندارد
و در معالجه و درمان مارگزیدگی
مهارتی عجیب دارد
ما به فکر افتادیم آن زن را از نزدیک ببینیم
و برای دیدن آن زن زیبا بهانهای
جز معالجه مارگزیدگی وجود نداشت
جوانی از همراهان ما که از شنیدن
اوصاف آن زن فریفته جمال وی شده بود
تکّه چوبی از روی زمین برداشت
و پای خود را با چوب به اندازهای خراشید
که خون آلود شد
سپس به عنوان درمان زخم مار
به خانه آن زن رفتیم و او را از زیبائی
مانند خورشید درخشان دیدیم
آن جوان خراش پای خود را نشان داد
و گفت: این اثر نیش ماری است که
ساعتی پیش مرا گزیده است
و اکنون میخواهم که آن را مداوا کنی
زن زیباروی نگاهی به خراش پای جوان
انداخت و پس از معاینه گفت:
این زخم مار نیست ولی از چیزی که
به ادرار مار آلوده بوده خراش برداشته
و این آلودگی بدن را مسموم کرده
و علاج پذیر نیست
و من این طور تشخیص میدهم
که تا چند ساعت دیگر خواهی مُرد
جوان هوسران که از دیدن طبیب ماه روی
خود را باخته و همه چیز را فراموش کرده بود
ناگهان به خود آمد و تازه متوجه شد
که در راه یک فکر شیطانی چگونه جان
خویش را در معرض خطر مرگ قرار داده است
اما دیگر کار از کار گذشته بود
سرانجام وقتی خورشید به میان آسمان رسید
جوان بوالهوس بر اثر مسمومیّتی که
از ناحیه آن چوب آلوده پیدا کرده بود
دیده از جهان فروبست
و قربانی نگاه هوس آلود خود شد
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°