✍️ خاطره 👆خواندنی سربازی که فرمانده کل انتظامی در نیشابور برای او یادگاری نوشت
🔻سرباز آموزشی مرکز آموزش شهید مطهری فراجای شهرستان نیشابور به نام ابو الفضل احسان دوست پایه خدمتی دی ماه ۱۴۰۱ و متولد ۱۳۸۲ خاطره ای را از ملاقات و دیدار خود با سردار رادان که تحت تاثیر این دیدار قرار گرفته را بیان میکند.
🔻من تا سال سوم دبیرستان بیشتر درس نخواندم و فرزند اول خانواده و اهل شهرستان فیروزه ام قبل از خدمت کمک کارخانواده بودم و پدرم کشاورز که به وی افتخار میکنم.
🔻قبل از خدمت از دوره آموزشی و سربازی چیزهای زیادی از دوستان فامیل و خویشان شنیده بودم و همه فکرم این بود که در آموزش فقط تمرینات سخت نظامی، سخت گیری و ... است با خود می گفتم اخلاق فرماندهان چگونه است؟
🔻هیچ گاه فکر نمی کردم که حتی در دوران آموزشی با همه سختی هایش،شیرنی هایی به همراه دارد که تا آخر عمر همراه آدم باقی می ماند.
🔻 این جا نظم و برنامه ریزی حرف اول را میزند در همین مدت کوتاه مهارتهای زیادی فرا گرفتم.یاد گرفتم که کار خود را باید خودت انجام دهی ، کارخودت رو به بقیه واگذار نکنی ، در کارهای گروهی شرکت کنی و به بزرگتر ها احترام بگذاری،کلاس های قران و .
🔻 چهارم بهمن ماه از صبح که بیدار شدم احساس کردم اوضاع فرق میکرد و هر چه میگذشت دیدم تاکید ات مسولین به دقت در انجام امور بیشتر می شود البته از فرماندهان واقعا راضی هستم بسیار محبت و با اخلاق هستند ولی هیچ کس درباره اش منظور این شرایط سخنی نگفت.
🔻بعد از ظهر شد گفتند ما میهمان و بازرس داریم ولی نگفتند که چه کسی قرار است تشریف بیاورد. تا این که شب شد متوجه شدیم ،سردار رادان تشریف خواهند آورد داخل آسايشگاه ايستاده بودیم سردار رادان را اولین بار از نزدیک دیدم به هر کسی رسید با لبخند دلجویی می کرد و می گفت مشکلی ندارین، هیچ گاه فکر نمی کردم که فرمانده ای را در این سطح ببینم که این قدر تواضع داشته باشد . دیدم سردار خودش از بین سربازان که رد می شد خودش پیشقدم می شد سلام می کرد و با لبخند روحیه می داد و خودش سوال می کرد مشکلی ندارین؟ در حین حرکت چند نفر رفتند مشکلات را مطرح کردند دیدم سردار گفت: هیچ کس نباشد تا سربازان راحت تر صحبت کنند . آهسته و در کناری هم چون پدری مهربان ،به صحبت های سربازان گوش می داد و یکی یکی دستوراتی داد تا این که بالاخره به اتفاق جمعی راه افتادند که آسایشگاه را ترک کنند.
🔻از وسط سالن با چند نفر دیگر نزدیک شدند سلام کردم ایستاد و پاسخ سلامم را مهربانانه و با لبخند داد فکرش رو هم نمی کردم.
🔻گفتم سردار درخواستی دارم بلافاصله به همراهانش گفت چند لحظه ، آمد مقابلم آیا واقعا این همان سردار رادان است دست نوازش بر شانه ام کشید ، مجردی یا متاهل ، اهل کجایی ، وضعیت چه طوری ست ، راضی هستی یانه ، از فرماندهان و اموزش و مکان راضی هستی؟ پاسخ دادم بله سردار از همه شون راضیم ولی از شما خواهشی دارم برایم آیا میشه بیان کنم؟با لبخند گفت :راحت باش
گفتم آیا در دفترچه ام یک یادگاری مینویسید؟
🔻سردار لبخندی زد چرا که ننویسم، فقط همین صدایم میلرزید گفتم بله، فقط همین ،
با مهربانی پاسخ داد دفترچه ات کو ؟ از داخل جیبم دفترچه را برداشتم ،ایتکت منو نگاه کردوs مشخصاتم رو سوال کرد و بعد وسردار نوشت:جناب آقاى ابو الفضل احسان دوست ان شاء .... موفق باشید. رادان
و امضاء کرد و دفترچه را با لبخند بهم داد و در اخر خداحافظی کرد.
🔻از خوشحالی نمی دانستم چه بگویم ؟
حالا من هم یک جمله برای ایشون میگم :