شهدا قلب تاریخاند
نویسنده : فرزند شهید منصور خداکریمی
تقدیم به پدر شهیدم منصور خداکریمی
میخواهم از واژه ای حرف بزنم به وسعت دشت، به استواری کوه، به بلندای آسمان و به قداست عشق...
میخواهم دلنوشته بنویسم ... حرفهای دلم را بگویم.... به پدری که به زعم خیلیها نیست... اما ...برای من... میخواهم از پدرم حرف بزنم... واژه ای که شاید برای خیلیها فقط یک واژه است و برای بعضیها همان هم نیست اما...برای من و امثال من چیزی بیشتر از یک واژه است...چیزی شبیه زندگیست. اصلاً نه خود زندگیست.
ندیدنش را شاید بتوانی بپذیری اما نبودنش را هرگز! هرگز...
مگر میشود بدون پدر، زندگی کرد.
مگر میشود قلب تاریخ شد و نبود؟! مگر نه اینکه شهدا قلب تاریخاند؟
مگر میشود ایمان نداشت به کلام الهی که (کشته شدگان راه خدا را مرده مپندارید.... بلکه آنان زندهاند و نزد من روزی میگیرند)
شاید گاهی مشکلات زندگی را تاب نیاوری و بگویی نیست...
شاید گاهی خسته شوی و بگویی نیست.
شاید گاهی خسته شوی و بگویی نیست....
شاهی گاهی بند صبرت فقط یک مو تا پاره شدن فاصله داشته باشد و بگویی نیست....
اما وقتی در بزنگاه زندگیات فرجی اتفاق میافتد که تمام توجیهات عقلانی و زمینیات در برابرش الکناند...یا معجزه ای روی میدهد که فقط نام اعجاز سزاوارش است و بس...
زمانی به خودت میآیی که متحیر شده ای... چشم دلت باز شده است.... میبینی... پدرت را میبینی!
همان پدری که خودت هم یک روزهایی با فقیه همنوا شده ای و نبودنش را فریاد زده ای...
حضورش هست...سایهٔ پدریاش هست...هنوز هم هست... مثل روزهای اول که دستت را گرفت تا قدم به قدم راه رفتن بیاموزی...اکنون هم راه رفتن در جادهٔ ایمان و یقین را به تو آموخت...
جاده ای باور...باور حضور...
آری پدرم...باز هم تو بردی.
پدر قهرمان من!...اکنون دیگر اگر تمام دنیا هم یک صدا نبود تو را برایم فریاد کنند، گوش من فقط یک صدا میشنود... صدای قدمهای تو که هر لحظه با من و در کنار من نفس میکشی...
حضور تو عین الیقین من است...
((و لاتحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا، بل احیا عند ربهم یرزقون))
شادی روح شهید والامقام صلوات
@shohadanaja