°
💠 فرمایشات عالم ربانی
حضرت آیت الله یعقوبی قائنی
رضوان الله تعالی علیه
🔘 « او واقعا گمشدهای داشت »
⬅️ از وقایع دیگر قائن
ملاقات با عالم بزرگوار جناب
آیة الله آقای مهدوی - اعلی الله مقامه - بود
وی
عالمی سرشناس،
با تقوا، و
مرد منوری
بود که در قائن تدریس میکرد و
به بنده ارادت خاصی داشت
و با اینکه
ایشان پیر مرد و
من جوان بودم هرگاه مرا میدید
مانند کسی که گم شدهای دارد
با من گرم میگرفت و بسیار تفقد میکرد...
⬅️ روزی به پیشنهاد یکی از دوستان
برای شرکت در
مجلس روضه به منزل
آیة الله آیتی «رحمه الله» - که از علمای قائن
و درس خارج آنجا بر عهدهی وی بود - رفتم
در آن مجلس
عدهای از علما از جمله
جناب آقای مهدوی حضور داشتند
همینکه وارد شدم
ایشان
تمام قامت برخاست
و با احترام زیاد مرا کنار خود نشاند
و پس از احوالپرسی
گفت:
آقای یعقوبی
امروز شما باید
منبر بروید
من که برای رفتن به مشهد
بلیط تهیه کرده بودم
گفتم:
بنده فعلا
عازم سفر هستم
و برای منبر رفتن
آمادگی ندارم
آقای آیتی که صاحب مجلس بود
گفت: بسیار خوب
اگر ایشان آمادگی ندارند
مانعی ندارد
آقای مهدوی آهسته به ایشان
چیزی گفت که من نشنیدم
بلافاصله
آقای آیتی گفت:
آقای یعقوبی
شما را رها نمیکنیم.
حتما باید
منبر بروید
بنده با اینکه برای منبر رفتن
در حضور علما هیچ آمادگی نداشتم
و از طرف دیگر اصلا منبری نبودم
دیدم چارهای نیست
لذا چند لحظهای
تأمل کرده
با لسان حال عرض کردم:
خدایا
کلماتی بر زبانم جاری کن
که مورد رضای تو باشد
هم خود صدمه نخورم
و هم دیگران استفاده کنند
به منبر رفته
پس از خواندن خطبه،
سورهی مبارکهی «و الشمس»
بر زبانم جاری شد
ضمن تلاوت سوره
با مطالعهی حال مستمعین
- که برای آنها چه مطالبی باید گفت -
رشتهی سخن را به مناسبت آیهی
« قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّیٰها » به
تزکیهی نفس کشاندم
آقای مهدوی هم
با تمام وجود
متوجه من شده بود
خودم نیز گرم شده بودم
و
مطالب دقیقی بیان گردید
سپس موضوع را به
کربلا ربط داده
روضهی مناسبی خواندم
و از منبر پایین آمدم
آقای مهدوی برخاست
مرا در بغل گرفت و
گفت:
خدا رحمت کند پدرتان آقا سید محمد را
چرا شما از ما مضایقه میکنید
ما همشهری شما هستیم
به شما حق داریم
چرا تا کنون خود را از ما پنهان میکردید؟
و مرا کنار خود نشاند...
⬅️ پس از آن
خدا حافظی کرده
به منزل آمدم تا
آمادهی سفر شوم
هنوز نیم ساعت نگذشته بود
که
آقای مهدوی به منزل ما آمد...
⬅️ سپس
نزدیک درِ اتاق
مؤدبانه با خضوع نشست
گفتم:
آقا! چرا اینجا مینشینید؟
فرمود:
جای من همین جاست
من آمدهام
مطلبی را
به شما
عرض کنم:
▫️بنده
با
مرحوم میرزای نایینی
هممباحثه بودهام
با
مرحوم آقا ضیاء عراقی
همدرس بودهام
با
آیة الله بروجردی «رحمه الله»
صیغهی اخوت خواندهام
و از جهت علمی هیچ احتیاجی
به شما ندارم و
میتوانم برای اثبات
صحت هر یک از مطالبی که شما
امروز بالای منبر بیان کردید
با استدلال
کتابی بنویسم
▫️
از نظر تقوا
نیز همین را عرض کنم
که
از ابتدای بلوغ تا به حال
حتی یک صغیره از من صادر نشده
و علاوه بر ماه مبارک
روزهی ماههای رجب و شعبان
نیز تا کنون از من
فوت نشده است
سپس گفت:
نمیخواهم از خود تعریف کرده باشم
اینها را میگویم که بدانید
آدم بیاطلاعی نیستم
ولی با همهی اینها
امروز
فهمیدم آنچه را
خدای متعال به شما لطف فرموده
بنده به دست نیاوردهام
حقیر ضمن آنکه در درون
از خدای متعال بسیار شرمنده شدم
فهمیدم
او گمشدهای دارد و به دنبال آن میگردد...
⬅️ طولی نکشید که
ایشان از دنیا رفت
همینکه
خبر فوت ایشان را شنیدم
دیدم گویا در مقابلم ایستاده
به من نگاه میکند و میخندد
گویی
اظهار تشکر میکند
و
با زبان حال میگوید:
خدای متعال در همان ملاقات
آنچه را میخواستم به من
عطا فرمود
رضوان الله تعالی علیه
تا غنچهی نشکفتهی این باغ که بوید
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
⬅️ پس از این ملاقات متوجه شدم
کسانی هم یافت میشوند که پس از
پیمودن مدارج علمی
به معلومات
خود دلخوش و
قانع نگشته
در جستجوی « حقیقتی » باشند
و
« هر کجا بویی از آن به مشامشان
خورد با تواضع به آن روی آورند »
زیرا
اینگونه معانی ارتباطی با
داشتن سن زیاد یا تحصیلات عالیه ندارد
📓
« سفینة الصادقین ص۴۸۵ »
#فرمایشات_متنی ۸۱
💠 فهرست فرمایشات متنی
💠
@sadeghin_ir