°
💠 فرمایشات عالم ربانی
حضرت آیت الله یعقوبی قائنی
رضوان الله تعالی علیه
🔘 « رأفت بیانتهای خدای مهربان »
⏪ ( صفحه ۱ )
⬅️ در نیمروز غاری بود
به نام
«غار مؤمن» که در آن
حوضی از جنس ساروج ساخته بودند
خصوصیات آن را به افرادی که
در امر
دفینه تجربه داشتند گفتم
آنها تصدیق کردند که از
غارهای قدیمی
است و ممکن است در آن چیزی
از
آثار باستانی یافت شود
⬅️ روزی در قم
به دلم الهام شد
همراه همان شخصی که در امر معدن
با او همکاری میکردم برای تحقیق
دربارهی آن غار به
قائن برویم
پولی قرض کرده و
با عجله به تهران رفتم
دوستم نیز پولی نداشت
او هم مقداری پول قرض کرد
و پس از تهیهی اسباب سفر
به سرعت روانهی مشهد شدیم
اصلا
نمیدانستیم
چرا اینقدر عجله میکنیم
و
غرض خداوند چیست
خواست ما
استخراج گنج بود
ولی
خداوند ارادهی دیگری داشت
در مشهد زیارتی کرده
رفیقم نیز به
امام هشتم «علیه السلام»
متوسل شد که برایش
گشایشی حاصل شود
⬅️ سپس به
قائن رفتیم
بلافاصله الاغی تهیه کرده
عازم
نیمروز شدیم
اخوی گفت:
چرا اینقدر عجله میکنید؟!
گفتیم: کار داریم
پس از رسیدن به
نیمروز
دو الاغ بیپالان آوردند و همراه یکی
از بستگان به نام حاج حسین
به طرف غار به راه افتادیم
جادهی بدی داشت
کوه و دره را طی کردیم
تا به جایی رسیدیم که دیگر
الاغ هم نمیتوانست برود
بقیهی راه را پیاده رفتیم
تا به پایین غار رسیدیم
حاج حسین گفت:
ابتدا من
داخل غار میروم
ببینم
گرگ یا
پلنگی در آن نباشد
دهانهی غار در
جای سختی قرار داشت
با زحمت بسیار داخل غار رفت و
با رنگ پریده و ترسان برگشت
و گفت:
آقا! اینجا
جن دارد!
گفتم:
حاجی شوخی نکن
گفت:
به جدت اینجا دیو دارد
زیرا من
صدای گوسفند شنیدم
اینجا اصلا راهی ندارد که
گوسفند داخل آن بشود
پس
حتما جن است
گفتم:
حالا من میروم ببینم چیست؟
اگر جن است خوب
ما هم آدمیم
⬅️ مرا به بالا فرستادند
چراغ کاربیت را روشن کردم
دیدم داخل غار
حوض نسبتا عمیقی
است و در میان آن
بزی افتاده و ناله میکند
خواستیم به کمک همراهان
آن را بیرون آوریم
آنها میترسیدند
گفتم:
من به تنهایی آن را بیرون میآورم
عمق حوض تقریبا
یک متر و نیم بود
با خود گفتم: شاید شاخ بزند
ولی دیدم نیرویی برای حرکت ندارد
و
با صدای ضعیفی ناله میکند
آن را بغل کردم که بالا بفرستم
با تعجب دیدم با اینکه
جثهی بزرگی
دارد
وزنش خیلی کم است
همینکه آن را
بیرون غار به زمین
گذاشتم
به سرعت به سوی آبادی دوید
⬅️ طولی نکشید
چوپانی آمده
پرسید:
آقا! این بز را شما پیدا کردید؟
گفتم: بلی
گفت:
این بز چهار روز قبل گم شد
و من هر چه جستجو کردم آن را نیافتم
لذا
گمان کردم آن را گرگ خورده است
و این بز خیلی
چاق بود
در این چند روز گوشتش
اینقدر
آب شده است
⬅️ با دیدن این جریان یک دفعه
حالت انتقالی به من دست داد و متوجه
لطف و رافت بیانتهای خدای مهربان شدم
که ما را از قم به تهران آورده و از
آنجا همراه آن بندهی خدا
هر دو با پول قرضی به
امید گنج با عجله
این همه راه را آورد تا
یک بز گرفتار را
نجات دهیم
به رفیقم
گفتم: فلانی
این حیوان در اینجا مینالید و زجر میکشید
کسی هم از حالش با خبر نبود
آن خدایی که از او غافل نشد
و ما را این همه راه آورد
تا او را نجات دهیم
آیا از من و تو غافل میشود؟
⬅️
انقلاب عجیبی در ما پیدا شده
حال فوق العادهای به من دست داد
و دریافتم که
گنج واقعی را پیدا کردهایم
از آنجا ضمن آنکه
حالم همچنان
فوق العاده بود حرکت کردیم
تا
نزدیک آبادی رسیدیم
میخواستم
نماز مغرب بخوانم
ناگهان
حالت جذبهای مرا گرفت
به طوری که نمیتوانستم تکبیر بگویم
گاهی بیاختیار
میخندیدم
و گاهی
گریه میکردم
گاهی
سرور و بهجت
و
حالت سُکر پیدا میکردم
و خلاصه
وضع عجیبی بود که به مراتب
برتر و بالاتر از تمام گنجهای دنیاست
و اگر اربعینها زحمت کشیده شود
معلوم نیست چنین حالی
نصیب انسان گردد
نماز را با آن حال خواندیم
و پس از آن به
ذکر شریف:
« یا هو یا من لا هو الا هو »
مشغول شدیم
رفیقمان با اینکه اهل سلوک نبود
ولی
برقی از آن حال، او را هم
گرفته و
منقلب شده بود
بعضی
از اهالی آنجا که اطرافمان
نشسته بودند از وضع ما
تعجب کرده
مات و مبهوت تماشا میکردند و
در عین حال
لذت میبردند
مدتی در این
حال غیر عادی بودیم
به رفیقم
گفتم:
ما را ببین که دنبال گنج میگشتیم
چه گنجی بهتر از این
سپس عازم نیمروز شدیم...
📓 « سفینة الصادقین ص۴۷۳ »
#فرمایشات_متنی ۸۲
💠 فهرست فرمایشات متنی
💠
@sadeghin_ir
⚪️ ادامه دارد ⚪️