⭕️ علت شهادت حضرت فاطمه را از زبان کنیزش فضه بشنویم..
عن ورقة بن عبدالله الأزدي قال : قلت لفضة : أخبريني عن مولاتك فاطمة وماالذي رأيت منها عند وفاتها بعد موت أبيها محمد. فقالت : اعلم أنه لما قبض رسول الله افتجع له الصغير والكبير. ولميكن في أهل الأرض أشدّ حزناً وأعظم بكاء من فاطمة وكان حزنها يتجدد ويزيد وبكاؤها يشتد. كلّ يوم جاء كان بكاؤها أكثر من اليوم الأول. وهي تنادي وتندب : وا أبتاه وامحمداه. رفعت قوتي وخانني جلدي 👈🏻والكمد قاتلني👉🏻 وانقطع ظهري وتنغص عيشي. ثم زفرت زفرة وأنّت أنّة كادت روحها أن تخرج. ثم رجعت إلى منزلها وأخذت بالبكاء والعويل ليلها ونهارها وهي لاترقأ دمعتها ولاتهدأ زفرتها. كانت إذا أصبحت خرجت إلى البقيع باكية فلاتزال بين القبور باكية. فإذا جاء الليل أقبل أميرالمؤمنين إليها وساقها إلى منزلها. ولمتزل على ذلك إلى أن مضى لها بعد موت أبيها سبعة وعشرون يوماً واعتلّت فبقيت إلى يوم الأربعين. وقد صلى أميرالمؤمنين صلاة الظهر وأقبل يريد المنزل إذا استقبلته الجواري باكيات حزينات. فقال لهن : ما الخبر؟ فقلن : يا أميرالمؤمنين أدرك ابنة عمك الزهراء. فأقبل مسرعاً حتى دخل عليها وإذا بها ملقاة على فراشها. فناداه : يا زهراء. فلم تكلمه. فناداه : يا بنت محمد. فلم تكلمه. فناداه : يا زهراء كلّميني. ففتحن عينيها ونظرت إليه وبكت فقالت : يا ابن العم إني أجد الموت الذي لابد منه. فقال لها علي : من أين لك يا بنت رسول الله هذا الخبر، والوحي انقطع عنا. فقالت : يا أباالحسن رقدت الساعة فرأيت رسولالله قال : هلمي إلي يا بنية فإني إليك مشتاق. فقلت : والله إني لأشد شوقاً منك إلى لقائك. فماتت. فصلى عليها في أهلها وأصحابه ومواليه وأحبائه وطائفة من المهاجرين والأنصار.
✍🏻 ترجمه..
ورقه میگوید از فضه (کنیز فاطمه) پرسیدم : از حضرت فاطمه بگو. بعد از وفات پیامبر تا وفات خودش، چهها گذشت؟
فضه گفت : بعد از رسولخدا، کوچک وبزرگ بر آنحضرت گریه میکردند. اما از همه بیشتر، فاطمه گریه میکرد.
اندوه او، روز به روز بیشتر میشد و گریهاش شدیدتر.
هر روز، گریه و بیتابیاش بیش از روز قبل بود. او ندا میداد : وامحمداه، واأبتاه. بُنیهام از بین رفت، پوستم به استخوان رسید، 👈🏻این اندوه، مرا کُشت👉🏻 ، کمرم شکست، روزگارم تیره گشت.
سپس فریادی زد. که نزدیک بود روحش از بدن، جدا گردد. او شب و روز، گریه میکرد. او روزها به بقیع رفته و میگریست. سپس علی میآمد و او را به خانه بازمیگرداند.
فاطمه تا 27 روز بعد از پیغمبر، کارش همین بود و سپس بیماری شدیدی گرفت.
تا اینکه 40 روز گذشت، علی برای نماز ظهر به مسجد رفته بود. وقتی بازمیگشت، دید که دختران و زنان گریه میکنند. پرسید : چه شده؟ گفتند : ای علی، دختر عمویت زهرا را دریاب!
پس علی سریعاً خود را به فاطمه رساند و دید که بر بالینش افتاده. صدا زد : ای زهرا! اما فاطمه پاسخی نداد. دوباره گفت : ای دختر پیامبر! اما جوابی نشنید. دوباره گفت : ای زهرا! جواب پسر عمویت را بده.
فاطمه چشمانش را بازکرد؛ به علی نگاه کرد وگریست. وگفت : ای پسرعمو! مرگ من فرا رسیده.
علی گفت : ای دختر پیامبر! از کجا میدانی؟ درحالی که (بعد از پیغمبر) وحی از ما قطع شده.
فاطمه گفت : الان در خواب، رسولخدا را دیدم. به من گفت : بیا دخترم! دلم برایت تنگ شدهاست. من هم گفتم : بهخدا قسم! من مشتاقتر هستم به دیدارتان....
و سپس فاطمه از دنیا رفت. علی و برخی اقوام واصحاب ودوستان وتعداد انبوهی از مهاجرین وانصار، بر وی نماز خواندند.
منابع :
📚 ریاضالمصائب ١٣٩
📚 بحارالأنوار للمجلسي ١٧۴/۴٣
📚 مصارعالشهداء ج۱ ص۳۷
📚 مجمعالنورین ج۱ ص۱۵۲
📚 اللمعةالبیضاء ج۱ ص٨۵۵
📚 الکوثر للموسوي ج۴ ص۳۶۸
📚 فاطمةالزهراء للرحماني ۵٣٣/١
📚 الموسوعةالکبری للزنجاني ۴۶٠/٧٠