🔻اجماع، اصلحیّت، خاکستری‌ها 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. در همۀ دوره‌های انتخاباتی، این‌گونه بوده که منطق ائتلاف و وحدت‌شان، «تحمیلی» و «پدرسالارانه» بوده است. اگر بتوانند، نظرسازی می‌کنند و اگر نتوانند حتی نظرسنجی را معتبر نمی‌شمارند و بهانه‌های دیگر می‌یابند. «گفتمان انقلاب» را طوری تعریف می‌کنند که فلان شخص، در کانونش بنشیند و بشود مصداقِ تمام‌عیارِ انقلابی‌گری؛ همان کسی‌که خودش و یارانش، انقلابی‌های اصیل را «سوپرانقلابی» می‌خواندند و می‌خوانند. مگر در انقلابی‌گری، «حقیقت» و «ارزش‌ها» و «مبانی انقلاب»، ملاک نیست و نباید همه را با آنها سنجید؟! چرا در اینجا، باید «شخص» را معیار و میزان انگاشت و در برابر ضعف‌ها و لغزش‌هایش بزرگش، اغماض کرد؟! پس تفاوت انقلابی‌ها با رقیبِ سکولار در چیست؟! چه ملاک «اصلحیّت» را در نظر بگیریم و چه ملاک «گرایش جامعه» را، باید جانب جلیلی را بگیریم، اما برخی چنین نمی‌کنند و حتی به طرف مقابل، نسبت وحدت‌شکنی و اجماع‌شکنی می‌دهند! چرا همۀ ارزش‌ها و معیارها را به خاطر یک شخص، به حاشیه رانده‌اید و او را مبنای حقیقت انگاشته‌اید؟! چرا باید در هر انتخاباتی، او با همۀ حاشیه‌هایش به جبهۀ انقلاب تحمیل شود و این جبهه، بار «هزینه‌ها» و «حاشیه‌ها»ی او را به دوش بکشد؟! [دوّم]. رهبر انقلاب در آخرین موضع‌گیری انتخاباتی‌شان، تصریح کردند که «اصلح، آن کسی است که در درجۀ اوّل، به مبانی این انقلاب و این نظام، اعتقاد قلبی و واقعی داشته باشد.» معنی «در درجۀ اوّل» این است که چنانچه این خصوصیّت را آنچنان که باید نداشت، نباید به سراغ گزینۀ خصوصیّت دوّم که کارآمدی است رفت. «کارآمدی منهای اعتقاد واقعی به مبانی انقلاب»، چیزی می‌شود شبیه عملکرد تکنوکرات‌ها. پس اصل حاکم و تعیین‌کننده، «اعتقاد واقعی به مبانی انقلاب» است و اعتقاد نیز در عملِ مدیریتی، جلوه‌گر می‌شود؛ یعنی نمی‌توان به ادعای زبانی، اکتفا کرد. در اینجا باید وارد تطبیقِ «مبانی» بر «مصادیق» شد و حقیقت را دریافت. کسی‌که در فتنۀ سال هشتادوهشت، موضع‌گیری صریح و بهنگامی نداشته؛ کسی‌که در دوران مدیریتش، جنبه‌های فرهنگیِ اقداماتِ سخت‌افزاری‌اش را نادیده گرفته؛ کسی‌که در اغتشاش اخیر، دوپهلو سخن گفت و از نیروی انتظامی خواست که عذرخواهی کند؛ کسی‌که دربارۀ حجاب، منطق تکثّرگرایی و تساهل‌وتسامح را در پیش می‌گیرد؛ کسی‌که لایحۀ حجاب را معطل و معوّق نگاه می‌دارد؛ کسی‌که با وجود تصریح رهبر انقلاب به سامان‌دهی فضای مجازی، سکوت اختیار می‌کند؛ کسی‌که برای ریاستش، لابی‌گری می‌کند؛ کسی‌که آشکارا می‌گوید با فیلترینگ، مخالف است و می‌خواهد شبکه‌های اجتماعیِ غربی، همچنان ساختارِ ذهنیِ مردم را بفرسایند؛ کسی‌که از اساس، لایۀ فکری و معرفتی ندارد و تفکّراتش، ساخته‌وپرداختۀ مشاورانش است؛ و ... مصداقِ کسی است که «اعتقاد واقعی به مبانی انقلاب» دارد؟! باید در تعریف «مبانی انقلاب»، تجدیدنظر کرد تا بتوان او را از این جهت، اصلح دانست! [سوّم]. جلیلی، نیامده که برود؛ او خواهد ماند و کنار نخواهد کشید. منطقِ سیاسیِ او، تکلیف‌اندیشی است و به سبب این تکلیف است که آمده و «شکست» برای او معنا ندارد. در این‌که او اصلح است و خواهد ماند، تردیدی نداشته باشید و به‌جای اجماع، دربارۀ بسطِ بدنۀ اجتماعی‌اش کوشش کنید. اگر او در این مدّت اندک، این‌چنین پیشروی اجتماعی داشته و توانسته در خاکستری‌ها نفوذ کند، چرا نتواند بیش از این پیش برود؟! می‌گویند جلیلی نمی‌تواند «رأی خاکستری‌ها» را به دست آورد و ازاین‌رو، باید از او صرف‌نظر کرد. اما رأیِ بالای جلیلی که در نظرسنجی‌ها اخیر، نمایان شده، حاکی از چیست؟! این حجم از رأی به جلیلی، رأیِ «حامیان خاص» و «هوادارانِ ایدئولوژیکِ» او است، یا این‌که او توانسته از این لایه، فراتر برود و رأی بخش مهمی از «خاکستری‌ها» را نیز به دست آورد؟! هواداران خاصِ جلیلی، این اندازه پُرشمار نیستند، بلکه واقعیّت این است که او به دلیل قرارگرفتن در امتداد رئیسی، توانسته یک «پایگاه اجتماعیِ جدّی» بیابد. این پایگاه اجتماعیِ جدید، شامل خاکستری‌ها نیز می‌شود؛ همان‌ها که درد «عدالت» و «معیشت» دارند و از «تبعیض» و «فساد» و «ویژه‌خواری» و «آقازادگی» و «اشرافی‌گری» خسته‌اند. اینان احساس کردند که جیلی، همان کسی است که می‌تواند همانند رئیسی عمل کند و سخن از عدالت و محروم‌نوازی، شعار انتخاباتی‌اش نیست. خاکستری‌ها باید احساس کنند که «صادقانه» با آنها سخن گفته می‌شود؛ آنها تفاوت میان صداقت و تصنّع را می‌فهمند و درمی‌یابند که لفظ عدالت، سازگاری با زندگی و مدیریت چه کسانی ندارد. این فهم طبیعی و عامیانه از جلیلی، شکل گرفته و خاکستری‌ها، ازاین‌جهت است که با او هم‌ذات‌پنداری می‌کنند. دیگران چنین قابلیتی ندارند؛ وگرنه این سبد رأی، از آنِ آنها می‌شد