بسم رب الشهدا🌹 همراه با خاطرات مادر ❣ شهید   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت روز گرفت.  ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود.  😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ، مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن  ، ازش خواهش کردم  ، روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم. هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها شده بود پایین و تمام سروصورتش شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه برسه 🌹 ان شاالله خداوند به ما هم چنین توفیقی عنایت فرماید. کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯