💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 رو به آنالی گفتم : - تمام لباس هایی که دیروز پیش دست فروش خریدم رو توی این چمدون بریز . به سمت رگالی رفتم و گفتم : - این چند تا دست مانتو رو هم بزار . نمی خوام با پول این ها زندگی کنم . نمی خوام با منت زندگی کنم. همه این ها رو با پول توجیبی خودم گرفتم ، با پولی که حقم بوده ! پلاستیک هایی که سمیه بهم داده بود رو ، توی چمدون انداختم و از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق کاوه رفتم ، چادر مشکی رو هم برداشتم و دوباره وارد اتاق خودم شدم. چادر و لپ تاپ رو توی چمدون گذاشتم . موبایل و شارژم رو هم توی کیفی انداختم و رو به آنالی گفتم : - این ها رو بردار با خودت بیار . + مروا دیوانه شدی تو ؟! کجا میخوای بری ؟! لج نکن جون من ! بابا تحمل کن حرف هاشون رو ، تو که جایی رو نداری . با عصبانیت گفتم : - خودت که حرف هاش رو شنیدی . دیدی که چقدر تحقیرم کرد جلوی خاله اینا ! میخوام برم جایی . تو هم میای ! + ا ... اما . - اما و اگر نداره . سریع وسایل ها رو جمع کن بیا پایین . به اتاقم برای آخرین بار نگاهی انداختم . نه امکان نداره پشیمون بشم ! من تازه خدا رو پیدا کردم . تا اون رو دارم به هیچ کس هیچ احتیاجی ندارم . خواستم از اتاق خارج بشم که با یاد آوری کارت عابر بانکم به سمت کشوی میزم رفتم . کارت رو در آوردم و بهش نگاهی انداختم . کمتر از یک میلیون توشه اما بدرد میخوره . کیفم رو برداشتم و چمدون رو هم به آنالی سپردم . از اتاق خارج شدم و به سمت هال رفتم . با ، دیدن بابا پوزخند معنا داری زدم و از کنارش رد شدم . = کجا میری ! به سمتش برگشتم و با داد گفتم : - خودم می دونم از اول حرف ها رو شنیدی ! پس نیازی نمی بینم توضیح بدم . کاوه کلافه بلند شد که کامران مانعش شد و اجازه نداد به سمتم بیاد . خاله هم کنار مامان نشسته بود و داشت بهش آب قند می داد . کلید ماشین رو از روی کاناپه برداشتم و به سمت بابا پرتاب کردم . - اینم آخرین امانتیت ! به پول تو هیچ احتیاجی ندارم . نگاهم رو ازش گرفتم و خواستم برم که گفت : = این سهمه خودته ! آقاجونت خرید ‌، پولش رو من ندادم ... - بسه ! نمی خوام بشنوم . با داد گفتم : - آنالی چمدون رو بیار ! بدو . و بدون هیچ حرفی از خونه خارج شدم . آنالی پشت سرم اومد. +مروا ... مروا صبر کن . برگشتم طرفش. - ها چیه؟! سوئیچ رو به طرفم پرتاب کرد. +بیا . یادگاری آقاجونته . این که از پول اونا نیست . این تنها یادگاری از ایشونه . با بغض سوئیچ رو ازش گرفتم و به سمت پارکینگ رفتم . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c