او را بردم داخل اتاق، بغلش کردم: «مامان توی این مدت که بابا نبود، اگه اتفاقی میافتاد چطوری بهش میگفتی؟»
ـ زنگ میزدم بهش!
ـ حالا میخوام یه خبر خوب بهت بدم. ازاینبهبعد نیازی نیست به بابا زنگ بزنی، هر اتفاقی که برای تو بیفته، قبل از اینکه کسی متوجه بشه، بابات متوجه میشه. هرجا بخوای بری همراهته و هیچوقت از تو دور نمیشه!
کمی مرا نگاه کرد، بغض کرد
و درحالیکه بغلم کرد گفت: «
یعنی بابا شهید شده؟» ـ آره ولی نمرده!
✨ < بھ روایٺ همسࢪ شھید >
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطره_شهید
▪️.کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
@sadrzadeh1