پارت پنجاه و هفت مجتبی عقاب🌸🌿 قمحانه _معزغلامی🌹 حسین یه روحیه ای داشت همه روجذب می کردواگرکسی ازدستش ناراحت می شد رک باهاش صحبت می کرد و ازطرف دلجویی می کرد،حسین خیلی پرکاربود،هیچ وقت ساکن ندیدمش همیشه در حال فعالیت بود،حتی زمانی که ساعت کارش تموم میشد،تازه می رفت هیئت یاپایگاه بسیج فعالیت می کرد.حسین به محض ورود به قسمت ماتومدت زمان کمی خیلی پیشرفت کرد و دیگرهمه مون پی بردیم که حسین آدم خاصیه،بااینکه فیلم بازی نمی کرد،اماهمه فهمیدن حسین آدم سخت کوشیه.سعی می کرد به همه کمک بده وبخاطراین روحیه اش همه دوسش داشتن تقریبا ازهمه تخصص هایه چیزهایی یاد گرفته بود،براهمین خیلی سریع پیشرفت کرد و بردنش توقسمت بالا تری.تومنطقه (سوریه) بعضی از سوری هاحسین رو«مجتبی عقاب»صدامیکردند؛چون همیشه شب هاتاصبح بیدار بود،توروز هم که کار زیاد بودوعملا امکان استراحت نبود معمولاً چهار یاپنج ساعت تووقت هایی که کار نبود استراحت می کرد؛حسین خستگی روواقعاخسته کرده بود.دریه کلمه حسین کم میخورد کم می‌خوابید وزیاد کار میکرد. (همرزم شهید)