─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌ باز این چه روضه ایست که قلبم کباب شد باز این چه آتشیـست  که جــانم مُذاب شد باز این چه ناله ایست که ازعرش می رسد با هـــر بُنَـــیَّ ، سنــگِ بیابـان هـــم آب شد (باز این چه شورش است که باشعر محتشم) بغضــم میانِ حنجــره در  پیچ  و تاب  شد هر بنــد بنــد شعـر که خواندم ز محتــشم در  بنــد بنــدِ جـــان و دلــــم  انقــلاب شد روز دهـــم ، زمــان ز تپش  ایستاد و بعــد قلب زمیــن ، محاصـره در  اضطـــراب شد آب فرات ، اشک زمین شد به خون نشست تـوفــــان گـرفت ، سیــل بلا در شتـاب شد بر کشتــهٔ فتـاده به هــامون قلــم گریست دفتــر از این خـروشِ قلـم در عــذاب شد هر واژه ، رویِ دفتــــرم از لـــرزش قلــــم از هم گسیــخت حال غـزل هم خراب شد ترکیب بنــد خــون دل و اشـک و زمــزمـه پیــوند خورد وصفحه ای از یک کتاب شد تـوفــان که زد بـه کشتــیِ سلطـان کــربلا دریا عطـش گرفت ز خجلت ، ســراب شد آنجـا که اصـغـــری شد علــــی اکبـری دگر دنیـــای مـــــادرانــه پــر از التـهــــاب شد قنــــداقــه شــد زِرِه به تن کـــودکِ ربـاب وقتـــی که یاورِ پــدرش انتخــــاب شد آه از دَمـــی که نالـه کنـان تیــرِ حــرملـــه مایــل به سمــتِ طفــلِ رضیــعِ ربــاب شد یک قطره خونِ حنجر او بر زمیـن نریخت هفت آسمان زِمُشتی ازآن خون خضاب شد از بس که زیرِ سایهٔ خورشید نوحه خواند شــــرمنـــده از وفای ربــاب ، آفتــاب شد دست قلــم  شکسـت زمانی که صحبت از دستِ عَلَــم کِــشِِ پســـر بــوتــراب شد بس کن قلم که روضه به گودال می رسد دیگـــر نگــو که فاطمـه قلبــش کباب شد وقت طلــوعِ سر به ســرِ نیــزه ، آفتـــاب تا ســـایه پر کشید و رُخَـش در نقاب شد آتــش به خیمــــه هــا و دل دختــر علــی از بیت وحـــیِ حضــرت ریحـانه باب شد جسمــش خَمیـد شوکتش اما فرو نریخت احیــــاگــرِ رســــالتِ ختـــمـی مــآب شد با خطبه های حیدری اَش نقشه های شوم در بینِ شامیـــان همـه ، نقـــشِ بر آب شد در هـم شکســت کـاخ ستــم بـر ســرِ یزید وقتــی که با زبــان علــی در خطـــاب شد وقتــی که جلــوه کرد جمــال و نگـــاه او نقــش جمیــل دشـت بلا را چو قـاب شد صحــرای پر بلا شـده اینــک بهــشت مــا وقتــی که مفتخــر به دو عالیجنــاب شد انگشتــر است کــرب و بلا و بهــا گـرفت وقتـی نگیــنِ این دو حــرم را رکـاب شد گفتنــد قدرِ بالِ مگــس اشکِ بر حسیــن بر گونه گرنشست ، همان دم حساب شد وقتی که فاطمــه ست خریــدار اشکهـــا هر قطــره اشک در غـــم او  دُرّ نـاب شد اشکـم مســـافرش شد و با اذن فاطمــــه در  زیر قُبـّــه رفت و دعــا مستـجاب شد بوی حـرم رسیـد ، که اینگــونه "کیمیـــا" سرمستِ عطر و شِمـّهٔ سیب و گلاب شد شعر:رقیه سعیدی(ڪیمیا) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ڪانال اشعار ایتا JOin↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌