‍ این حوالی کس نمیداند زبان عشق را با که باید گفت تفسیر وبیان عشق را درکلاس عشق بازی مدعی مردود شد خوب دادند این حریفان امتحان عشق را پا به بام آرزو نگذاشت دیگر عاشقی تا شکستند این جماعت نردبان عشق را آسمان دیده بارانی ست اخترها غریب گو چه بر سر آمد امشب کهکشان عشق را غنچه های بی زبان دارند غوغامیکنند سربریدند ای دریغا باغبان عشق را تا به کار پاک بازان کار دارد مدعی می گدازد از شررها استخوان عشق را آنکه صائم شد به یاد وصل جانان هر سحر آستین ها می فشاند آستان عشق را ✍ صائم کاشانی