﷽ •┈┈••✾•🌿💐🌿•✾••┈┈• 💠قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلّم :  .... أَفْضَلُ الْخِدْمَةِ خِدْمَتُهُمَا . مستدرك‏ الوسائل ، ج 15، ص 201 ⬅️ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم فرمودند : برترين خادم ها خادمان به پدر و مادرند. •┈┈••✾•🌿💐🌿•✾••┈┈• 🔸هر فرزندي احساس مي كند توفيق خادم بودنِ والدينش را پيدا نموده بايد خداوند را بر اين نعمتِ بزرگ بسيار شاكر باشد. 🔘  مقام معظم رهبرى و خدمت به پدر و مادر بد نيست من مطلبى را از خودم براى شما نقل كنم. بنده اگر در زندگى خود در هر زمينه‏ اى توفيقاتى داشته‏ ام وقتى محاسبه مى كنم به نظرم مى رسد كه اين توفيقات بايد از يك كار نيكى كه من به يكى از والدينم كرده باشم  باشد.مرحوم پدرم در سنين پيرى تقريباً بيست و چند سال قبل از فوتش (كه مرد 70 ساله‏اى بود) به بيمارى آب چشم، كه چشم انسان نابينا مى شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم. تدريجاً در نامه‏ هايى كه ايشان براى ما مى نوشت اين روشن شد كه ايشان چشمش درست نمى بيند. من به مشهد آمدم و ديدم چشم ايشان محتاج دكتر است. قدرى به دكتر مراجعه كردم و بعد براى تحصيل به قم برگشتم ، چون من از قبل ساكن قم بودم. باز ايّام تعطيل شد و من مجدّداً به مشهد رفتم و كمى به ايشان رسيدگى كردم و دوباره براى تحصيلات به قم برگشتم. معالجه پيشرفتى نمى‏ كرد. در سال 43 بود كه من ناچار شدم ايشان را به تهران بياورم، چون معالجات در مشهد جواب نمى‏ داد. اميدوار بودم كه دكترهاى تهران، چشم ايشان را خوب خواهند كرد، به چند دكتر كه مراجعه كردم ما را مأيوس كردند. گفتند: هر دو چشم ايشان معيوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نيست. البتّه بعد از دو سه سال يك چشم ايشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان مى‏ ديد. امّا در آن زمان مطلقاً نمى ديد  و بايد دستشان را مى گرفتيم و راه مى‏ برديم. لذا براى من غصّه درست شده بود. اگر پدرم را رها مى كردم و به قم مى آمدم، ايشان مجبور بود گوشه‏ اى در خانه بنشيند و قادر به مطالعه و معاشرت و هيچ‏كارى نبود و اين براى من خيلى سخت بود، ايشان با من هم يك اُنسِ به خصوصى داشت كه با برادرهاى ديگر اين قدر اُنس نداشت. با من دكتر مى رفت و برايش آسان نبود كه با ديگران به دكتر برود. بنده وقتى نزد ايشان بودم برايشان كتاب مى‏ خواندم و با هم بحث علمى مى كرديم و از اين رو با من مأنوس بود، برادرهاى ديگر اين فرصت را نداشتند و يا نمى‏ شد. 🔸به هر حال من احساس كردم كه اگر ايشان را در مشهد تنها رها كنم و خودم برگردم و به قم بروم ايشان به يك موجود معطّل و از كار افتاده تبديل مى شود و اين مسأله براى ايشان بسيار سخت بود. براى من هم خيلى ناگوار بود. از طرف ديگر اگر مى خواستم ايشان را همراهى كنم و از قم دست بردارم، اين هم براى من غير قابل تحمّل بود، زيرا كه  با قم اُنس گرفته بودم و تصميم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم. اساتيدى كه من از آن زمان داشتم به خصوص بعضى از آن‏ها اصرار داشتند كه من از قم نروم. مى‏ گفتند اگر تو در قم بمانى ممكن است كه براى آينده مفيد باشى. خود من هم خيلى دلبسته بودم كه در قم بمانم. بر سر يك دو راهى گير كرده بودم. اين مسأله در اوقاتى بود كه ما براى معالجه‏ ى ايشان به تهران آمده بوديم. روزهاى سختى را من در حال ترديد گذراندم. يك روز خيلى ناراحت بودم و شديداً در حال ترديد و نگرانى و اضطراب به سر مى بردم. البتّه تصميم من بيشتر بر اين بود كه ايشان را مشهد ببرم و در آن‏جا بگذارم و به قم برگردم. امّا چون برايم خيلى سخت و ناگوار بود به سراغ يكى از دوستانم كه در همين چهارراه حسن آباد تهران منزلى داشت رفتم. ... ✅ @d_mr_Fereydooni •┈┈••✾•🌿💐🌿•✾••┈┈•