مرد اهل معنا و آدم با معرفتى بود. ديدم خيلى دلم تنگ شده، تلفن كردم و گفتم: شما وقت داريد كه من پيش شما بيايم، گفت: بله، عصر تابستانى بود كه من به منزل ايشان رفتم و قضيّه را گفتم. ◽️گفتم كه من خيلى دلم گرفته و ناراحتم و علّت ناراحتى من هم همين است؛ از طرفى نمى‏ توانم پدرم را با اين چشم نابينا تنها بگذارم، برايم سخت است. از طرفى هم اگر بنا باشد پدرم را همراهى كنم، من دنيا و آخرتم را در قم مى بينم و اگر اهل دنيا باشم دنياى من در قم است. اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است. دنيا و آخرت من در قم است . من بايد از دنيا و آخرتم بگذرم كه با پدرم بروم و در مشهد بمانم. 🔸 يك تأمّل مختصرى كرد و گفت: «شما بيا يك كارى بكن و براى خدا از قم دست بكش و برو در مشهد بمان. خدا دنيا و آخرت تو را مى تواند از قم به مشهد منتقل كند». من يك تأمّلى كردم و ديدم عجب حرفى است، انسان مى‏ تواند با خدا معامله كند. من تصوّر مى‏ كردم دنيا و آخرت من در قم است اگر در قم مى ماندم. هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزة قم علاقه داشتم و هم به آن حجره‏اى كه در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمى‏ كندم و تصوّرم اين بود كه دنيا و آخرت من در قم است. 🔸ديدم اين حرف خوبى است و براى خاطر خدا پدر را به مشهد مى‏ برم و پهلويش مى مانم. خداى متعال هم اگر اراده كرد مى تواند دنيا و آخرت من را از قم به مشهد بياورد. تصميم گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از اين رو به آن رو شدم يعنى كاملاً راحت شدم و همان لحظه تصميم گرفتم و با حال بشّاش و آسودگى به منزل آمدم. والدين من ديده بودند كه من چند روزى است ناراحتم، تعجّب كردند كه من بشّاشم. گفتم: بله من تصميم گرفتم كه به مشهد بيايم. آن‏ها هم اوّل باورشان نمى شد، از بس اين تصميم را امر بعيدى مى دانستند كه من از قم دست بكشم. به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال كار و وظيفه‏ ى خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است كه ناشى از همان بِرّى[نيكى] است كه به پدر بلكه به پدر و مادرم انجام داده‏ام. اين قضيّه را گفتم براى اين‏كه شما توجّه بكنيد كه مسأله چقدر در پيش‏گاه پروردگار مهمّ است». 📚خاطرات و حكايت ها ، ويژه زندگي نامه مقام معظّم رهبري ، ص 52 ✅ @d_mr_Fereydooni •┈┈••✾•🌿💐🌿•✾••┈┈•