《 منظومه حدیث شریف کساء 》 ملا فتح الله شوشتری (وفایی) مرا طبع اگر نا رسا یا رسا نباشد گریز از حدیث کسا گذشتن مرا از حدیثی چنین بسی دور باشد ز رای متین ز روح القدس جویم اول مدد که جان را رَشَد باید از وی رسد پس آنگه کنم عشق را پیش رو نِهم عقل را در برِ او گرو که گر عشق نَبوَد دلیل رهم نشاید که پای اندر این ره نِهم وفایی، دمی قصه آغاز کن به آل عبا خویش دمساز کن وفایی، وفاداری از سر بگیر ز آل عبا فیض دیگر بگیر حدیثی است از حضرت فاطمه که بی واهمه گویمش با همه بگفتا که یک روزی از روزها پدر شد مرا وارد اندر سرا بفرمود کای دخت دلبند من مرا ضعف و سستی است اندر بدن بگفتم پدر ضعف و سستی تو را مبادا و بادا پناهت خدا بفرمود کای دختر با وفا بیاور مرا آن یمانی کسا یمانی کسا را بیار این زمان بپوشان مرا زیر این طیلسان که سرّی نهان در پس پرده است که بی پرده این پرده آید به دست خدا خواهد از پرده سازد عیان خدایی خود بر زمین و زمان به خود خواهد او عشقبازی کند به مُلک و مَلک سرفرازی کند نظر کردمش چون بپوشیدمش رخی چون درخشنده مه دیدمش چنان رویش از نور رخشنده بود که بدر درخشنده‌اش بنده بود برای مثل گفته شد ماه بدر وگر نه مه و بدر را چیست قدر پس آنگه حسن پورم از ره رسید سلامی بداد و جوابی شنید رسد گفت بویی مرا بر مشام که آن بو بود بوی خیر الأنام بگفتم که ای میوه‌ی جان من نکو برده‌ای بوی جانان من بود جدّ پاکت به زیر کسا به خواب خوش آسوده باشد بسا پس آنگه حسن همچو روح روان روان شد سوی سرور انس و جان بگفتا ز من بر تو ای جدّ سلام بود تا کنم در برت من مقام بگفتش به رأفت رسول مجید بیا ای مرا مایه‌ی هر امید نشد آنقدر کاندر آمد ز در حسینم روان همچو قرص قمر چنین گفت بعد از درود و سلام که آید مرا بوی جدّ بر مشام مگر جدّ پاکم رسول خدا ز مهر اندرین جا نموده است جا بگفتم تو را جدّ رسول امین به زیر کسا با حسن هر دو بین پس آنگه بسوی کسا رفت شاد به جدّ مکرّم سلامی بداد بگفت ای که ایزد تو را برگزید ز بودِ تو آورده عالم پدید بود تا که آیم به پیش تو باز ز قربت شوم تا ابد سرفراز بگفتش تو من من تویی ما و من چو جان اندر آمد مرا در بدن بیا ای مرا سایه‌ی افتخار به تو تا قیامت من امیدوار تو خود مایه‌ی افتخار منی به هر دو سرا اعتبار منی تویی مَظهر و مُظهر عشق حق به کار تو کس را نباشد سبق بیا ای شهیدی که اندر جزا جزائی نباشد تو را جز خدا نبی با حسین بود اندر سخن که ناگه درآمد ز در بوالحسن به دخت پیمبر بداد او سلام بگفتا که بویی رسد بر مشام که آن بو بود بوی ابن عمم ز دل می‌زداید هزاران غمم مگر ابن عمّم در اینجاستی که خاک سرا عطر پیراستی بگفتم بلی آنکه دلبند توست به زیر کسا با دو فرزند توست بسوی کسا آن شه لافَتی نظر کرد و دید او به چشم خدا به عَین خدا دید عِین خدا تجلی نموده است اندر سه جا به چشم خدا دید نور ازل تجلی نموده‌ است در سه محل چو روی خود اندر سه مرآت دید خدا را حقیقت در آیات دید بگفتا سلام ای رسول امین ز من یعنی از مالک یوم دین پیمبر جواب سلامش بداد پی اِذنش آغوش جان برگشاد چو با عقل‌کل عشق‌کل شد قرین نمود آفرین عقل و عشق آفرین پس آن عقل کل مایه‌ی هر وجود سخن با علی از علی می‌سرود که ای آنکه بر سر تویی تاج من تو مقصود من از دو معراج من دو معراج بودم ز جان آفرین یکی در سما دیگری در زمین یکی در سما با دو صد واهمه یکی در زمین خانه‌ی فاطمه یکی در شب و دیگری روز بود که آن روز و شب هر دو فیروز بود ولی شب کجا می‌رسد پای روز که شب تیره و روز شد دلفروز نظر کرد سوی کسا فاطمه به زیر کسا دید یاران همه بسوی کسا شاد و خرسند رفت سوی شوی و باب و دوفرزند رفت بگفتا سلام و رسیدش جواب گرفت اذن وپس ‌رخصتش داد باب به زیر کسا رفت چون فاطمه فتاد اندر افلاکیان همهمه ز بانوی حق چون عدد شد تمام خدا را خدایی شد آندم به کام خدا بین نبیند به زیر کسا کسی را بجز خمسه یعنی خدا خدا خود منزه بود از عدد ولی این عدد واحد است و احد خدا را اگر بود جا و مکان نهان بود در زیر آن طیلسان خدا گر منزه نبودی ز جای همی گفتمی شد به زیر کسای پس آمد ندائی به صوت علی به صوت علی بود و صوت جلی ندانم من آیا ز تحت کسا بر آمد ندا یا ز فوق سما که ای ساکنان سماوات من به ذات و صفات و به آیات من نکردم من این خلق و نه آسمان نه خلق زمین و نه خلق زمان نه عرش و نه کرسی نه لوح وقلم نه ایجاد هستی ز ملک عدم مگر از پی حبّ این پنج تن که هستند مطلوب و محبوب من ✅ @d_mr_Fereydooni