بسم الله الرحمن الرحیم
✳️ آزمایش «سلام فرمانده»!
«تعدادی از بچه ها را جمع کرده اند و طوطی وار به آنها شعری یاد داده اند و فکر می کنند اتفاقی افتاده است. از تمام امکانات صوتی و تصویری و تبلیغاتی کمک می گیرند تا چه چیزی را ثابت کنند؟ این ها ـ این بچه ها ـ می خواهند چه چیزی باشند. بچه ها نه معرفتی به فرمانده دارند و نه ایمان کاملی به او دارند. بعضی از این ها در سنّی هستند که حتی طهارت و نجاست هم درست نمی دانند و درست انجام نمی دهند. آیا صحیح است که با این جمعیتِ خردسال، که خود، راهشان و خود، شعرشان را انتخاب نکرده اند، چیزی را ثابت کنند که ما سال ها در آن مسیر کوشیده ایم و سال ها رنج برده ایم. اگر سهمی باشد، مالِ ماست. گریه های کودکان نیز فقط نشان از معصومیّت آنها دارد که این نوع معصومیّت در این سنّ بیشتر به معنای نادانی و احساسات است، نه اندیشه و معرفت».
🔴 و این چنین است که فتنه شروع می شود...
و فرشته ای به نام «ابلیس» سال ها منتظرِ مقامِ بلندِ «عالین» بود، که در آن مقام، «جز خدا را نمی توان دید و جز به او تعظیم نباید کرد»، ولی وقتی دید که مجسمه ای گِلین بر او سبقت گرفته، مجسمه ای که دیروز ساخته شده بود، «به او لگدی زد و گفت، برای چه تو ساخته شده ای؟ اگر خدا از من بخواهد که تعظیمت کنم، نخواهم کرد» (روایت).
🔴 و اینچنین بود که قوم یهود، به فتنه مبتلا شدند.
آنها سال ها منتظرِ «منجیِ موعود» بودند. آنها سرزمین خود را رها کرده بودند و در بدترین شرایط ـ در حجازِ سوزان و کم آب و آبادی ـ زندگی می کردند تا اولین ایمان آوردنده به «منجی» باشند. اما چون «منجی» آمد، «او را انکار کردند» (آیت).
✅ «ما» ها
ما نسبت به «فرمانده» چند دسته ایم:
🔵 گروهی بی خیال فرمانده اند، اما در کنج ذهنشان هست که «فرمانده ای» دارند. آنها با «حضور فرمانده» خطری ندارند. بیشترین خطر آنها در این زمان است که سربازیِ خود را فراموش کرده اند، و این خطرِ مهمی نیست. خطر، از نظر مانیفستِ آخرالزمانی، خطری است که برای «فرمانده» باشد، نه برای سرباز.
🔵 گروهی در خیال فرمانده اند، اما چندان در فکر و قید چیزی نیستند که در دستگاه فرماندهیِ او، سهمی داشته باشند. آنها فقط می خواهند «باشند» نه «داشته باشند». اصل، در اندیشه ی آنها «بودن» است، «کجا بودن» مهم نیست. خواه به دورترین و سخت ترین نقطه ی جهان ـ مانند صحرای کالاهاری ـ فرستاده شوند، یا در «کوفه» در همسایگیِ «مَقرّ فرمانده»، یا در «سهله» در همسایگیِ «منزلِ فرمانده» باشند. آن ها «امرِ فرمانده» را پاس می دارند، نه «عرضِ خود» را.
🔵 گروه اما همیشه در خیال اند. آنها همیشه به فرمانده و جایگاه او و جایگاهی که خواهند داشت می اندیشند.
آنها سال هاست منتظرند، گریه ها کرده اند، یا «مهدی ادرکنی» ها گفته اند. چلّه ها گرفته اند، اربعین ها رفته اند، چهارشنبه های جمکران دیده اند. نمازهای صاحب الزمان خوانده اند، دخیل ها بسته اند. آنها بعضاً دفتر دارند، مکتب دارند. «سهم» ها دارند و «سهم» ها خورده اند. کتاب ها نوشته اند و شبهه ها پاسخ داده اند. آن ها بزرگ اند. آبرو دارند، مردم به آنها چشم دوخته اند. آنها «انتظار» کشیده اند و «انتظار» دارند.
🔴 آنها می اندیشند:
«تعدادی از بچه ها را جمع کرده اند و طوطی وار به آنها شعری یاد داده اند و فکر می کنند اتفاقی افتاده است. از تمام امکانات صوتی و تصویری و تبلیغاتی کمک می گیرند تا چه چیزی را ثابت کنند؟... اگر سهمی باشد، مالِ ماست. گریه های کودکان فقط نشان از معصومیّتِ آنها دارد که این نوع معصومیّت در این سنّ بیشتر به معنای نادانی و احساسات است، نه اندیشه و معرفت».
🔴 و این چنین است که فتنه ی آخرالزمانی شروع می شود.
اما ...
کسی در این «حماسه ی انتظار» سهمی دارد که «انتظار» نداشته باشد. «سرباز» هرگز انتظار ندارد.
شاید «فرمانده»، «ریش سفیدانِ» منتظر، آن «مدّعیان صف اول»، را بشکافد و از «نوجوان های بازیگوش» که در «آخر مجلس» بی خیالِ صفِ نان و نام، به کنار نشسته اند، یارگیری کند.
او شاید «دختربازانِ اِرَم» را بر «پیشانی پینه بسته های حَرم» ترجیح دهد.
باید یاد بگیریم و یاد بگیریم که «هرچه او بخواهد»، و گرنه تمام سرمایه های یک عمر درس و بحث و پرهیز و تدریس و دعا و ادعا را به باد داده ایم.
✅ آدم را
فرشته ای به نام ابلیس، شش هزار سال عبادت کرده بود و انتظار کشیده بود که به «مقام عالین» برسد. امام علی علیه السلام می فرماید: معلوم نیست که این شش هزار سال، از سال های دنیاست [سالی 365 روز] یا از سال های آخرت [که هر روزِ آن پنجاه هزار سالِ دنیاست] (خطبه ی 192). اما خداوند مخلوقی را که از خاکی پَست و گِلی گندیده آفریده بود، برگزید؛ آدم را.
❤️ باید یاد بگیریم که: «هر چه فرمانده بخواهد».
«فرمانده» سلام!
سَلَامُ اللَّهِ الْكَامِلُ التَّام،
الشَّامِلُ الْعَام.
محمد ذکاوت صفت ـ قم ـ 31 اردیبهشت 1401