☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۳۴
*═✧❁﷽❁✧═*
آنها می خواستند جنگ زده ها را از حرم بیرون کنند.کار به جاهای باریک کشیده بود😱
جنگ زده ها می گفتند:ما یه عمر سفره دار بودیم.مهمون نواز بودیم،مهمون پرست بودیم😍حالا از بد روزگار ریزه خوار سفره ی شما شدیم.اگر یه تیر زیر گوش👂 شما خالی کنن اون وقت می فهمید جنگ یعنی چی😏
جنگ زده ها تمام رنج و سختی راه و چند روز گرسنگی و تشنگی را بر سر شیرازی ها خالی کردند😒از هر گوشه ای یک صدایی و حرفی زده می شد:
صفای شهر به آدماشه نه به خشت و آجراش و ساختمونای چند طبقه🏢
هر کی تو شهر خودش شهریاره و کاسب سر بازاره☹️
تا کسی جنگ ندیده باشه معنیشو نمی فهمه.
عده ای از شیرازی ها به دفاع 💪از جنگ زده ها بلند شدند اما جنگ زده ها آنقدر دلشان پر بود که با همه ی ضعف و بی حالی و خستگی دست بردار آن چند جوان شیرازی که نسنجیده حرف زده بودند،نشدند❌
دو نفر دیگر هم گوشه ی دیگر حرم دست به یقه شده بودند و می گفتند:اگر بیشتر حرف بزنی،طوری می زنمت که مثل عکس به دیوار بچسی😳
_اگه شما غیرت و عرضه داشتین جنگ یک روزه رو بیست روزه نمی کردین و نمی اومدین حرم نشین بشین😏
با خودم گفتم مگر امام نگفته مردم باید مقاومت💪 و دفاع کنند؟
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️