🏴🏴🏴
🏴🏴
🏴
حمیدبن قحطبه طائی طوسی، برای عبدالله بزاز نیشابوری نقل کرده است: 《در یکی از شبها، هارون مرا احضار کرد و به من دستور داد: این شمشیر را بگیر و دستور این غلام را اجرا کن.
غلام هارون مرا به خانه ای برد و قفل آن را گشود و ما داخل شدیم. آنجا سه اتاق و یک چاه دیده میشد. درب اتاق اول را گشود که دیدم بیست سیّد، اعمّ از پیر و جوان، با غُل و زنجیر در آن به سر میبرند. آنان همه از اولاد علی و فاطمه "علیهماالسلام" بودند.
یکی پس از دیگری با شمشیرم سرشان را از بدنشان جدا میکردم و آن نوکر، پیکرشان را بر چاه میافکند. در اتاقهای دوم و سوم نیز به همین تعداد و با همان وضع رقّت بار، سادات به سر میبردند و من آنان را به نفرات قبلی ملحق ساختم.
مردی سالخورده باقی ماند که به من گفت: ای مردِ شُوم، خدا نابودت کند! روز قیامت در پیشگاه جدّ ما، رسول خدا "صلی الله علیه و آله" چه عذری داری؟
دستهایم به لرزه افتاد و اضطراب، تمام
وجودم را گرفت و میخواستم از کشتن او صرف نظر کنم که آن غلام نگاه غضب آلودی به من کرد و تهدیدم کرد که اگر آن مرد سالخورده را نکشم، خودم در امان نخواهم بود. پس او را هم گردن زدم و غلام هارون بدنش را در چاه افکند》.
📚عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ص ۱۰۱
تتمة المنتهی، محدث قمی، ص ۱۶۱ و ۱۶۳
#ادامه_دارد...
🔰معاونت پژوهش مدرسه علمیه امام حسین "علیه السّلام"
#بخش_گتاب
#شهرستان_بابل
https://eitaa.com/safirn_gatab
🏴🇮🇷