#سخن_بزرگان
شهید ثانی(رضواناللّٰهتعالیعلیه) در یک رویای صادقه، یکی از بزرگان را دید و احوالش را پرسید و او گفت: از وقتی که از دنیا رفتهام، تاکنون یک سال است، به علت کاری که کردهام، گرفتار هستم!
شهید ثانی، ماجرا را پرسید و او گفت: روزی در راهی عبور میکردم که فردی یک، بارِ کـاه، واردِ شهر کرد.
من بدون اینکه به او اطلاع دهم و اجازه بگیرم، یک پَر کاه از بارش برای تمیز کردن دندانهایم برداشتم و نزد خود گفتم که یک ذره کاه دیگر رضایت گرفتن نمیخواهد.
اما به خاطر همین پَـر کـاه، یک سال است که در گرفتاری هستم..😞
📖 اخلاق و احکام در داستانهای شهید آیت اللّٰه دستغیب