۲۳ سال را اگر از عدد سن الان‌مان کم کنیم برای خیلی ها مثل من میشود دوران نوجوانی. بیست و سه سال پیش، یک تصویر از یک جنایت علنی در روز روشن که چندباری در قاب تلویزیون دیدیم بارها و بارها اسرائیل را برایمان نفرت انگیزتر از همیشه کرد. آن زمان فجازی نبود، و حتی گوشی هوشمند برای دیدن هزار باره‌ی یک ویدئو، ولی بدون تمام این امکانات هم ما هزاران بار مردیم، چون آن بچه همسن و سال خودمان بود و ما در همان چند ثانیه که گلوله‌ها را سمت ترس و التماس زندگی محمد شلیک کردند زمینگیر شدیم. همه چیز واقعی بود؛هم شهادت محمد و هم حال غریب آن پدر. بسیاری از ما بیست و سه سال پیش پدر و مادر نبودیم، اما نمیدانم چرا بیش تر از ترس و التماس محمد هیچ وقت عجز و غصه پدرش از جلوی چشمان‌مان محو نشد. ما پدر بودن و کاری از دستت برنیامدن را هزاران بار در روضه ها گریه کرده بودیم و می‌دانستیم از علی‌اصغر و محمد الدوره بودن سخت‌تر، حال آن پدری است که جلوی چشمش نفس بچه‌اش را میگیرند و کاری از دستش بر‌نمی آید. بیست و سه سال است، هربار نام آمده، یاد محمد و پدرش افتاده‌ام و آن لحظه ای که زمین چرخیده، کوه به کوه نرسیده ولی آدم به آدم رسیده و دوستان محمد، الان نیروهای القسام شده اند، و هرچه اسرائیل تلاش کرده که تلاطم آن مظلوم کشی را دفن کند نتوانسته و خاک از سر مزار محمد برخاسته و شده در چشمان خودشان. خودمانیم حتی ما که گوشه ای از روضه‌های کربلا را در صحنه شهادت محمد دیدیم، حال اضطرار پدری را که کاری از دستش برنمی‌آید و جلوی چشمش نفس بچه‌اش را میگیرند، هرگز نمی‌دانیم...💔 @saharshahriary