📆
۱۸ بهمنماه، سالروز شهادت شهید مسعود میرزایی در سال ۶۱
🔹 برای مادر خبر آوردند که پسرتان مفقود شده، بیایید سپاه تا اگر خبر بیشتری دارند بهتان بدهند.
خبر ویرانکننده بود. اما مادر نریخت، ایستاد. سرش گیج رفت، تکیه به دیوار حیاط داد، دلش سوخت، اما نریخت.
مدارک پسرش را برداشت رفت سپاه. نمیدانست چه خبری در مقابلش ایستاده؟ شهادت، اسارت، یا هیچ.
دلش داشت از جا کنده میشد. به سپاه که رسید، اتاقی بود، پر از پدران و مادرانی که آمده بودند خبر بگیرند. یک نفر اسم پسرش را گفت، پاسداری که پشت میز بود پرونده را نگاه کرد و گفت: متأسفانه اسیر شده. کمر مادر مسعود تیر کشید، روی پنجۀ پا بلند شد و گفت: پسرم، مسعود میرزایی چطور، مسعود میرزایی؟
پاسدارِ پشت میز، پروندهها را جابهجا کرد و ورق زد، سرش را بالا آورد و فقط گفت:
✨
مبارک باشد، شهیدِ مفقود!
اطرافیان که حال او را میدیدند، کنایه میزدند که انگار آرزو داشتی پسرت شهید شود؟ و او محکم میایستاد که: چرا آرزو نداشتم؛ بله که داشتم. همیشه از روی مادران شهدا خجالت میکشیدم، در راهپیماییها میگفتم دستشان را بگذارند روی سرم تا من هم مادر شهید شوم.
✳️
حضرت آقا این ایستادگیهای افسانهای را شنیده و دیده بودند که به پدر و مادر شهید میرزایی گفتند:
ـ این جوانهایی که شما تربیت کردید و مثل دستۀ گل تقدیم کردهاید به این انقلاب و به قرآن و به اسلام، نتیجهاش همین شد که امروز کشور ما در دنیا بحمدالله عزیز است.
هم کشور ما عزیز است هم اسلام عزیز است، نه فقط ایران. اسلام در دنیا، امروز یک عزت و سربلندی دارد که هیچوقت در این دورههای اخیر، چنین عزتی را نه اسلام داشته، نه به طریق اولی، کشور ایران داشته؛ و این نیست مگر به خاطر همین فرزندان شما..
اینها بودند که این کار را کردند..
📚🛒
جهت تهیۀ کتاب میزبانی از بهشت
╭──────
📱 @sahba_nashr
╰────────────