زمانی که ایشان می خواستند به بروند به ایشان گفتم نروید  با او صحبت کردم اما ایشان به من گفت:« شما نمی دانید آن جا چه خبر است اگر بیایید ببینید مانع رفتن نمی شوید  عراقی ها دارند مردم را می کشند و ما را می برند  اگر این صحنه ها راببینید مانع نمی شوید  .» می گفت یک روز ما سرپل بودیم  نمی دانم مربوط به کدام شهر بود  می گفت ما این طرف و عراقی ها آن طرف پل بودند که یک خانم ایرانی آن طرف مانده بود و کمک می خواست و من رفتم او را نجات دادم می گفتند نرو خطر دارد اما من رفتم و به حرف آن ها گوش نکردم و آن خانم را نجات دادند . ✍ : حسین عاشقان دایی شهید ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 https://eitaa.com/sahdah