محسن حججی اهل تفریح بود، خانوادگی رفتیم اصفهان.
آب زایندهرود را تازه باز کرده بودند و طروات خاصی داشت.
زیر انداز انداختیم و نشستیم.
کمی آن طرفتر تعدادی جوان آهنگ تند و شاد گذاشته بودند و در حال پایکوبی و حرکات موزون بودند.
محسن حسابی به هم ریخته بود و قرار نداشت، همه سعی کردیم که آرامش کنیم که ربطی به ما ندارد و ما کار خودمان را می کنیم.
بالاخره محسن زنگ زد به پلیس و درخواست رسیدگی کرد.
ده دقیقه دیگر باز زنگ زد و گفت: این ها امنیت روانی مردم را به هم زده اند و اگر کاری نکنید خودم اقدام می کنم.
چند دقیقه بعد ماشین پلیس آمد و آنها را پراکنده کرد،
پلیس که رفت دوباره جمع و شدند و...
این بار محسن آرام نشسته بود و غذایش را می خورد.
همه گله کردیم که دیدی اتفاقی نیفتاد و فایده نداشت.
حججی با همان لبخند همیشگی گفت:
من امشب راحت می خوابم برای خدا هم جواب دارم، خدایا نسبت به این گناه بی تفاوت نبودم، کاری که از دستم بر می آمد را انجام دادم. نباید با مردم گلاویز شد اما باید بهشان تذکر داد، هر جایی به هر نحوی.
اما نباید به حرمت شکنی بی تفاوت بود، بی تفاوت که باشی به آن ها که گناه می کنند یکی هستی.
📚 سرمشق زندگی جهادی شهید محسن حججی ص ١٣٣
🇮🇷 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
🥰
#صاحب_نفس 😘
☝️
@saheb_nafas 🇮🇷