. *حکایت* سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود می گوید: یاد دارم *که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب ها برمی خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم.* شبی *در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند.* پدر را گفتم: *از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند.* پدر گفت: *تو نیز اگر می خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!* گلستان_سعدی . ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ 🌟 @Sahebzaman_dosetdaram