🔮✨🔮
✍حکایتی زیبا و آموزنده
سالها پیش پسربچهی فقیری از جلوی یه
مغازهی میوه فروشی رد میشد که بطور
اتفاقی چشمش به میوه های داخل مغازه
افتاد.
صاحب مغازه که پسرک را در آن حال دید
دلش سوخت و رفت یه سیب از روی میوه ها برداشت و داد به پسر بچه.
پسر بچه با ولع زیاد سیب را به دهانش
برد و خواست یه گاز محکم به سیب بزند
که یه فکری به ذهنش خطور کرد.
اون با خودش گفت بهتره این سیب را با
دو تا سیب کوچکتر عوض کنم و بعد یکی
از سیبها را خورد و اون یکی را هم فروخت
و با پولش دوباره دو تا سیب خرید و این
کار را اینقدر انجام داد تا اینکه تونست یه
مقدار پول جمع کنه
بعدش با این پول ها دیگه برای خرید سیب
سراغ میوه فروش نرفت و مستقیمأ از جایی
که میوه فروش میوه تهیه میکرد میوه میخرید.
چند سال گذشت و حالا دیگه اون پسرک
بزرگتر شده بود و مغازه ای دست و پا کرده
بود و کم کم با این مغازه اوضاع مالیش
خوب شده بود.
اون جوان دیگه به این پول ها راضی نمیشد
و سعی کرد برای خودش یه کار دیگه ای
دست و پا کنه و با همین هدف یه شرکت
کوچیک تولید قطعات الکترونیک زد و چند
نفر را هم سر کار گذاشت
چند سالی گذشت و اون شرکتش را
گسترش داد و چندین هزار نفر رو استخدام
کرد و شروع به ساخت موبایل و لب تاب
کرد و موفق به تولید با کیفیتترین موبایلهای
دنیا شد.
اون شخص کسی نبود بجز "استیوجابز"
مالک معتبرترین برند موبایل و لب تاب
دنیا "اپل"
اون توی یک مصاحبه گفته ؛
علت اینکه شکل مارک جنسهای من عکسه
سیبه، به این دلیله که یادم نره کی بودم و
هرگاه خواستم مغرور بشم گذشتهام رو با
دیدن این سیب به یاد بیارم...🦋