وقتی می‌خواستند قرآن را به ما هدیه کنند، رفتم جلو و به ایشان گفتم: 《داییِ شهید، شهیدِ انقلابه، عموش هم شهیدِ جنگه؛ خودِ شهید هم که تو سوریه به شهادت رسیده؛ دعا کنید که بچه‌هام برن و قدس رو آزاد کنند!》 آقا لبخندی زدند و فرمودند: 《براشون دعای مجاهدت می‌کنم!》 راوی همسر شهید برشی از کتاب " برای زین‌أب"