🌷 مادر شهید: بعد از ازدواج روح الله با دختردایی‌اش، آن قدر مشغله کاری داشت که در خانه استراحت نداشت و فرزندانش او را نمی‌دیدند. اما هر روز از محل کارش به من زنگ می‌زد و از حال و اوضاعم می‌پرسید و می‌گفت اگر مشکلی داری بیایم و رفعش کنم. من هم می‌گفتم فقط سلامتی شما را می‌خواهم پسرم. آخرین روزی که مأموریت داشت گفت: مامان باید برای عرض ادب بیایم و شما را ببینم. آخرین باری هم که از من خداحافظی کرد شهادت را در چهره‌اش دیدم. می‌خواست خداحافظی کند سرم را بوسید. قدش بلند بود خم شد صورتش را بوسیدم. ‌گفتم خدایا پسرم را به تو سپردم. در را باز کردم وقتی که رفت هر 10 متر برمی‌گشت و خداحافظی می‌کرد. 🌺 به گفته همرزمانش، روح الله به اتفاق دو نفر از همرزمانش در مناطق مرزی بوده است که اشرار به سمت آنها تیراندازی می‌کنند و گلوله‌ای از پهلوی سمت راست به قلب پسرم اصابت می‌کند. دوستانش سعی می‌کنند آمبولانسی تهیه کنند اما او می‌گوید کاری انجام ندهید و در همین لحظه اباعبدالله الحسین(ع) را صدا می‌زند و به شهادت می‌رسد. 12 روز بعد از آخرین وداعمان، خبر شهادتش را آوردند. از وقتی خداحافظی کرد رفت پیرانشهر از شهرهای کردستان، پسرم فرمانده عملیاتی لشکر بود و 23 خرداد 94 به شهادت رسید. 🌻 روح الله خدمت حضرت آقا رفته بود. از قرار آقا به او فرموده بود چه قد رعنایی داری. بچه کجا هستی؟ پسرم هم گفته بود بچه آمل هستم. بعد حضرت آقا به سر پسر شهیدم دست می‌کشند و به روح الله می‌گویند: «دانه بلند مازندران!» 📝 @sahel_aramesh