❇️ چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد ♦️ هنگامی که طوطی بازرگان از عمل آن طوطی هندوستانی آگاه شد او نیز لرزید و افتاد و خودش را به مردن زد.البته او در واقع نمرده بود و بدنش هم سرد نشده بود ولی مولانا از روی مسامحه اینگونه صحنه را بیان کرده است. بازرگان که گمان می کرد طوطی واقعا مرده است از روی ناراحتی از جای خود پرید و کلاهش را بر زمین زد و یقه خود را پاره کرد. سپس روی به طوطی خود کرد و گفت : ای طوطی خوش صدای من، این چه بلایی بود که بر سرت آمد؟! چرا اینگونه شدی؟! افسوس و دریغ که طوطی خوش آواز و مونس و همراز خود را از دست دادم.افسوس و دریغ از آن مرغ خوش آواز که شراب (راح) روح و باغ (روضه) و سبزی و خرّمی (ریحان) من بود! اگر حضرت سلیمان هم چنین مرغی داشت هرگز به پرندگان دیگر توجّه و التفاتی نمی کرد. افسوس که آنچه ارزان به دست آورده بودم ارزان از دست دادم. مولانا معتقد است سالک باید همواره در تلاش باشد تا با زحمت و تلاش خود به معرفت دست یابد در غیر این صورت اگر به چیز گرانبهایی هم دست یابد قدر آن را نمی داند و به راحتی آن را از دست می دهد. به قول خود او دربیت همین دفتر: هر که او ارزان خَرَد ارزان دهد گوهری طفلی به قرصی نان دهد ❇️ ای زبان تو بس زیانی بر وَری ♦️ قبلا بازرگان به سرزنش زبان خود که باعث مرگ آن طوطی هندوستانی (البته در ظاهر و از دید بازرگان ) شده بود پرداخته بود و در اینجا نیز که شاهد مرگ طوطی خود در اثر سخن خود است بار دیگر به برخی از آفات زبان اشاره می کند و می گوید: ای زبان تو باعث زیان بسیاری برای مردم (وری) هستی، ولی من چه می توانم به تو بگویم در حالی که گوینده خودِ تو هستی و هر چیزی را با زبان می گوییم.ای زبان، تو با سخن نیکو نیکی می آفرینی وهم باسخنی دیگر در نیکی آتش می افکنی. ای زبان، تا کی در خرمن نیکی ها آتش می زنی؟ ای زبان، جان ما در باطن از تو فریاد بر می آورد گرچه به نوعی مطیع تو است و گفتار تو در او اثر دارد. در اینجا مولانا به تاثیر سخن انسان در جان خودِ او اشاره می کند که البته این اثرگذاری و تاثیر پذیری دوطرفه است. بازرگان در ادامه می گوید: ای زبان، تو هم می توانی در زندگی انسان نقش گنج را داشته باشی و هم می توانی رنج آفرین باشی. ای زبان، تو هم آواز دروغین و حیله گرایانه صیادان برای صید مرغان هستی و هم انیس و همراه دوران فراق و هجران عاشقان . ای زبانی که هم خود مصون از لغزش نیستی وهم به کسی امان نمی دهی واز سر کینه کمان خود را برای هدف قرار دادن من آماده کرده ای، کمی به من امان می دهی؟ ای زبان، اینک که با سخن خود مرغ مرا پرانیده ای بیش از این در چراگاه ستم چَرا نکن و یش از این به من ستم نکن. ای زبان، یا جواب من را بده و یا با انصاف رفتار کن. اسباب شادی را به من بیاموز تا کمی از اندوه خود بکاهم. ❇️ ای دریغا نور ظلمت سوزِ من ♦️ مولانا به داستان باز می گردد و از زبان بازرگان خطاب به طوطی خود می گوید: ای دریغ از طوطی من که همچون نور صبح، تاریکی وجود من را می زدود. ای دریغ از مرغ بلند پرواز من که در تمام مراحل وجود همراه من بوده است. در اینجا مولانا از ظاهر داستان خارج شده است و مرادش از طوطی همان روح آدمی است که بنابر تمثیل مولانا از عالم بالا (لاهوت) آمده و جسم رادر این عالم (ناسوت) همراهی می کند و دوباره به عالم بالا باز می گردد. پس با این بیان منظور از«انتها» همین عالم دنیا (ناسوت) و مراد از «آغاز» عالم غیب (لاهوت) است. به عبارت دیگر بیانگر سیر انسان در قوس صعودی به جانب حق و عالم وحدت است. ❇️ عاشق رنج است نادان تا ابد ♦️ انسان نادان (مانند همین بازرگان این قصّه) همواره برای خود رنج می آفریند گویی عاشق رنج و درد است. آیه «لا اقسم بهذا البلد» ( سوگند به این شهر) را تا «لقد خلقنا الانسان فی کبد» (آدمی را در رنج بیافریدیم ) بخوان تا حرف من را بفهمی. مولانا می گوید: خدایا تا وقتی که در عالم غیب با جمال تو محشوربودم هیچ رنجی نداشتم و از هرگونه کف و ناخالصی (زَبَد) در جویبار عشق تو پیراسته بودم. در واقع می خواهد بگوید همه ی رنجها در این دنیا حاصل پیوستن روح به جسم خاکی است. ❇️ این دریغاها خیال دیدن است ♦️ این افسوس خوردن ها و دریغا گفتن ها به این خاطر است که عاشق خواستار دیدن جمال معشوق (خداوند) است و در این راه از وجود مادی و دنیایی خود قطع تعلق می کند و آن را وداع می گوید. در واقع این دریغا گفتن ها همان ناله های نی است که از نیستان بریده شده و اکنون خیال بازگشت به آن عالم شیرین و دیدار دوباره جمال حق را دارد. ❇️ حق بود و با حق چاره نیست ♦️ همه ی دلهای انسان ها عاشق حق هستند، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه. پس این غیرت حق بود که طوطی را فانی کرد تا بازرگان (انسان) تنها به معشوق حقیقی دل ببندد. قسمت اول 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2