🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خریدار عشق💗 قسمت 2 از پله ها رفتم پایین مامان و جواد در حال صبحانه خوردن بودن ، رفتم روی صندلی میز ناهار خوری نشستم -سلام مامان: سلام مادر جواد( زیر چشمی نگاهم میکرد ،متوجه کلافگیش شدم ) : سلام صبحانه مو خوردمو ، بلند شدم کیفمو برداشتم ، خداحافظ جواد: بهار صبر کن میرسونمت - چشم رفتم کفشمو پوشیدم ،دم در ماشین منتظر جواد موندم تا بیاد بعد چند دقیقه جواد اومد و سوار ماشین شد ،ریموت در و زد و منم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم داشتم با کیفم ور میرفتم و استرس داشتم جواد: بهار ، این دوستای دیونه ات و بگو خونه زنگ داره، زنگ خونه رو بزنن - چشم جواد: حیف تو نیست با همچین آدمایی قدم میزنی ؟ - داداش میشه درموردش حرفی نزنیم؟ چون به نتیجه ای نمیرسیم جواد: باشه ،امیدوارم هیچ وقت پشیمون دوستی با اونا نشی چیزی نگفتم و جواد منو رسوند دانشگاه مثل همیشه دیر کردم تن تن پله های دانشگارو یکی دوتا بالا میرفتم در اتاق و باز کردم استاد اومده بود - اجازه استاد استاد: بازم خانم صادقی؟ - ببخشید دیگه تکرار نمیشه استاد: بفرماید داخل به اشاره دست مریم و سهیلا رفتم سمتشون سهیلا آروم گفت: خوبه که نه اهل آرایشی نه مدل مویی اینقدر دیر میکنی ،مثل ما بودی کی میاومدی... مریم: هیسسس استاد میشنوه...