🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب💗 عصبی گفتم: _باشه بابا حالا توهم چه خبر حالا دوساعته تو چی زیر گوش دختر حاجی میگفتی ؟ _اول اینکه دوساعت نبود خیلی کمتر از دوساعته مخش رو زدم و شمارشو گرفتم و تریپ محبت و دوستی با معرفتو گرفتم براش دوماًدش تو که حرکتی نمیزنی مجبورم خودم از داداش جونم مایه بذارم تعریفشو کنم تا حداقل دختره یه نگاه بهت بکنه ! _لازم نکرده فعلا کاری به این کارا ندارم . نازنین جدی شد و گفت: _آقامحمد بهتره در جریان باشی تو باید با احساسات سوجان پیش بری باید رابطه ی ما با حاجی و دخترش قطع نشه این تنها راه برای ماست و رسیدن به داییو اون مدارک است. پس تلاش کن دل سوجان رو به دست بیاری عصبی بودم و کلافه... از این کار اصلا خوشم نمی اومد من نامردی رو دوست نداشتم بازی با دلش خود نامردی بود. اخم کرده بودم و هیچی نمی گفتم که نازنین گفت: آخه دورت بگردم ؛ من هستم و یه داداش ؛ دلت میاد تو لباس دامادی نبینمت؟ نگاه من رو که دید با خنده رفت سمت کوپه و من موندم و یه عالمه فکر درگیری باخودم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب 💗 _سوجان چندروزی میشد که از مسافرت مشهد برگشته بودیم مسافرت شیرین مشهد رو دوست داشتم چند سفر رو همراه دوستان از طرف حوزه رفته بودم اما سفری که با پدرم رفته بودم رو بیشتر دوست داشتم سرگرم کارهای خونه بودم که خواب دیشبم رو دوباره مرور میکردمو لذت می بردم که خوابی دیدم من صدای بابا باعث شد منو از فکر بیرون بیاره _به به دختر بابا سوجان خانم چیکار میکنی؟ _خونه رو گردگیری میکنم. _خداقوت. باذوق رو به بابا گفتم: _بابا دیشب خواب مامان زهرا رو دیدم _خیر ان شاالله ؛ نمی خواهی بگی چه خوابی دیدی که این‌ قدر تو رو ذوق زده کرده...؟ برا بابات تعریف نمیکنی؟ همین طور که به‌ سمت آشپزخونه میرفتم تا برا بابام چای بریزم همزمان با برداشتن ظرف پولکی به بابا گفتم. _ بشینید یک چای خوشرنگ بیارمو بعدخوابمو براتون تعریف کنم همین طور که کناربابا مینشست شروع کردم به تعریف خوابم... _بابایی خواب دیدم مامان توی حیاط خونه داشت یه قابلمه ی بزرگ رو هم میزد. ازش پرسیدم: _مامان چیکار میکنی ؟ با همون لحن پر از آرامشش بهم گفت: _حاجت گرفتم مادر ادای دین میکنم سمتش رفتم و خواستم کمکش کنم که گونم رو بوسید.. یادآوری بوسه مادرم چشمامو خیس کرد و باعث اشک ریختنم شد هر چند دلیل اشکام دلتنگي برا مادرم بود.