♥️🥀♥️🥀♥️ «سفرنامه برزخ» قسمت چهارم در این حال و هوا بودم که آن موجود بسیار وحشتناک که اول ظاهر شده بود، دهان باز کرد و با صدای ترسناک گفت: آیا مرا نمی شناسی؟ زبانم برای یک لحظه به حرکت در آمد و با صدایی لرزان و ضعیف همانند ناله ای که از ته چاه بیرون آید جواب دادم: نه، من شما را نمی شناسم. بعد به خود جرأت دادم و با ناراحتی گفتم از جان من چه می خواهید؟ اگر به دنبال طلا و اثاثیه منزل آمده اید هر چه می خواهید بردارید و با انگشت محل طلا و اثاثیه و چیزهای قیمتی را به آنان نشان داده و گفتم: قول می دهم هرچه پول بخواهید فردا اول صبح، خودم با کمال میل تقدیمتان کنم. آن موجود نگاه تند و غضب آلوشی کرد و گفت: من ملک الموت، قابض أرواح، عزرائیل، جداکننده زن از شوهر، پدر از فرزند، دوست از دوست و مادر از دختر شستم. من احتیاجی به پول، طلا و چیزهای قیمتی که برای شما از خدا بی خبران با ارزش است با شنیدن این جمله، تمام آن چرا که در طول عمر خود انکار و مسخره کردم، همه را خرافات و کهنه پرستم، باور کردم و مرگ برایم به يقين تبدیل شد. اما افسوس که دیگر دیر شده بود و هیچ فرصتی برای جبران گذشته وجود نداشت. در این هنگام، به یاد آیه قرآنی که یکی از دوستان روزی به عنوان نصیحت به من گفته بود افتادم. دینان و از خدا بی خبران، مفسدان و ظالمان، شیاطین و طرفداران آنها همیشه به ظلم و فساد و جنایات خود ادامه می دهند تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرا رسد، همین که به مرگ خود یقین پیدا کرده، به حقیقت امر مطلع می شود. آن وقت حسرت و ندامت و به سوی دنیا بازگشتن به او روی آورده و از عمق دل می گوید: ای خدای مهربان! ای پروردگار عالم هستی ؟ مرا به دنیا برگردان، شاید این دفعه به انجام اعمال گذشته ای که انجام نداده ام بپردازم و دستوراتی را که تا حال منکر بودم و خرافات می دانستم به کار بسته و جبران نمایم(۱) کپی ممنوع❌❌❌ _______________ ۱. مومنون : ۱۰۰ ♥️🥀♥️🥀♥️