مجنون؛
هنگام راه رفتن کسی
را به جز لیلی نمیدید.
روزی شخصی
در حال نماز خواندن
در راهی بود و
مجنون بدون اینکه،
متوجه شود از بین او و
مهرش عبور کرد.
مرد نمازش را قطع کرد
و داد زد:
چرا بین من و خدایم
فاصله انداختی؟
مجنون به خود آمد
و گفت: من که
عاشق لیلی هستم
تو را ندیدم، تو که
عاشق خدای لیلی هستی
چگونه دیدی که
من بین تو و خدایت
فاصله انداختم؟! ...
#فور