9️⃣ *عصر نهم محرم* 🗞 ابومخنف گوید: عصر روز نهم محرم دستور تند و صریح ابن‌زیاد به عمر بن سعد رسید که تسلیم شدن را بر حسین[ع] و یارانش عرضه کن. اگر پذیرفت آنان را به سوی من بفرست و اگر نپذیرفت آنان را بکش، مُثله کن و بعد از کشتنش، اسب بر بدن او بتاز. ⛺️ امام در کنار خیمه‌ها سر بر زانو نهاده و چشمانش گرم خواب شده بود که سر و صدای لشکر بلند شد و زینب(س) به برادر گفت صدای آنها را نمی‌شنوی؟! فرمود در خواب بودم که رسول‌الله را دیدم و به من گفت سمت ما می‌آیی. زینب از این خبر سیلی به صورت زد و اظهار ناراحتی کرد. امام به او دلداری داد و به برادرش فرمود ببین اینها چه می‌خواهند. عباس رفت و برگشت و پیام جنگ‌طلبی آنان را آورد. سیدالشهدا فرمود اگر می‌توانی امشب آنها را از ما دور کن و مهلت بگیر تا نماز بخوانیم و خدا را مناجات کنیم. خدا می‌داند که من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم. حضرت ابوالفضل با دشمن سخن گفت و مهلت گرفت. 📌امام سجاد(ع) نقل می‌کند که پدرم یارانش را جمع کرد و پس از حمد و ثنای الهی و قدردانی از اصحاب و بستگان همراهش فرمود گمانم فردا روز [آخر] ما با این دشمن است. بیعتم را از شما برداشتم؛ همه از این تاریکی شب استفاده کنید و بروید. کسی نرفت و همه اعلام وفاداری کرده و هر یک سخنانی گفتند. 🏴 پس از آن شنیدم پدرم شعر یا دهرُ افٍّ لکَ مِن خلیلٍ... را خواند و من فهمیدم که بلاء نازل شده است. بغض گلویم را گرفت ولی خودم را کنترل کردم. اما عمه‌ام از ناراحتی سوی برادرش دوید و سخنانی گفت و بی‌هوش شد. امام به صورت خواهرش آب پاشید و او را دلداری داد و فرمود «همه اهل زمین و آسمان می‌میرند. پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند و رفتند.» آنگاه عمه‌ام را پیش من نشاند و به سراغ اصحابش رفت تا آرایش خیمه‌ها را اصلاح کنند. (ع)