🍃حضرت عاشق کش دلت را راضی کن از من! لبخند بزن! من تاب دیدن ابروان در هم رفته‌ات را ندارم. مرا از ذهنت پاک کن! بگذار فراموشت شوم! وقتی مرا از یاد نمی‌بری و دلت هم از من راضی نمی‌شود، مرا در میان بُهتی نفس‌گیر گرفتار می‌کنی. تو مرا دوست داری که نمی‌خواهی فراموشم کنی؛ اما من قدر دوستی تو را نمی‌دانم که غمگینت می‌کنم. حالا التماس کنم که دوستم نداشته باشی یا خودم را بکشم تا آدم شوم؟ حتما باید آدم شوم؛‌ اما حالا که نمی‌شوم چه خاکی به سر کنم؟ لبخند بزن! فراموش کن مرا! من آدم دوست‌داشتن‌های تو نیستم. شبت بخیر حضرت عاشق‌کُش!