🍃شیرین سخن خدا من حرف زدن با تو را دوست دارم. کاش دلم آرام می شد و یقین می کردم که مردم وقتی حرف های مرا در بارۀ حرف زدن با تو می شنوند احساس نمی کنند که دارم مبالغه می کنم. اگر بنا باشد که من حرف زدن در بارۀ حرف زدن با تو را ادامه ندهم نه برای آن است که از گزند مبالغه در امان باشم برای آن است که می ترسم نتوانم حق آن را ادا کنم. اینهایی که در بارۀ حرف زدن با تو گفتم ذرّه ای از اعجاز حرف زدن با تو هم نیست. مگر زبان من توان ادای حقّ حرف زدن با تو را دارد؟ این دست و پا زدن های من فقط برای آن است که مردم بیایند به سوی تو و بنشینند در پیشگاهت و حرف زدن با تو را بچشند و گرنه جز خدا و خودت مگر کسی می تواند قطره ای از دریای حرف زدن با تو را بیان کند؟ آقا! امشب می خواهم حرف دلم را که شب های زیادی است در دل نگه داشته ام با تو در میان بگذارم؛ امّا نمی دانم چگونه. عزیزم دلم! می شود این سؤال مرا خودت جواب دهی؟! اگر اینهایی که من گفتم در برابر آنچه در اعجاز حرف زدن با تو هست قطره در برابر دریا هم نیست پس در بارۀ حرف زدن تو با ما چه باید بگوییم؟ ما با تو که حرف می زنیم زمین و زمانمان زیر و رو می شود تو اگر با ما حرف بزنی، چه غوغایی به پا می شود؟ ما اگر با تو حرف بزنیم این همه بازار تعطیل می شود روی زمین تو اگر با ما حرف بزنی در زمین که هیچ، در آسمان بازاری پر رونق باقی نمی ماند. من مست حرف زدن با توام؛ امّا مگر می توانم انکار کنم که پس از هر واژه ای که با تو حرف می زنم منتظرم که تو هم با من حرف بزنی؟! من از خیر بیان عظمت حرف زدن خودم با تو گذشتم ولی آیا کسی هست که کمی از اعجازهای حرف زدن تو با ما حرفی بزند؟ کاش می شد حتّی یک نفر را نشانم می دادی که تو با او حرف زده باشی. دوست دارم تا عمر دارم پای حرفش بنشینم و از حرف زدن های تو با من حرف بزند. راستی چه کار باید کرد که تو با ما حرف بزنی؟! من از حرف زدن های یک طرفه خسته نمی شوم چون یقین دارم که می شنوی امّا عطش شنیدن چند جمله از دو لب تو بدجور دارد از پا در می آورد مرا. کمی با من حرف بزن من نیاز دارم. شبت بخیر شیرین سخن خدا!