🍃همنشین من
چرا تا امروز غافل بودم از عکسی که
از من روی دیوار خانه دلت بود؟!
مگر میشود این قدر غافل بود؟
من که یکی دو روز نیست
که در دلت خانه کردهام
از وقتی هم که آمدم
این عکس در برابرم بود.
اصلاً جای هر کسی در دل تو
زیر عکس او قرار دارد.
پس دلیل این همه غفلت چه بود؟
با دیدن این عکس میشود فهمید چرا تو این قدر صبوری.
تو برای هر کدام از ما
قلّهای را در نظر گرفتهای
که اگر یکی از ما به آن قلّه برسد
همۀ وجود تو میشود شادی.
و حالا میشود فهمید چرا ما این قدر سست و بیحالیم.
این قلّهای که تو برای ما به تصویر کشیدهای
حتّی در خیال ما هم نمیگنجد.
قلّۀ ما آخر آخرش
به کوهپایۀ تو هم نمیرسد.
اصلاً این قلّهها، درّههای کوهی هستند
که تو آرزوی فتح قلّهاش را برای ما داری.
تماشای این عکس
باز هم مرا یاد فاصلهها انداخت.
امان از دست فاصلهها!
چه قدر فاصله میان من و تو!
منی که مدّعی دوست داشتنت هستم
و تویی که هزار باره ثابت کردهای
از صمیم جان دوستم داری.
آخرش هم من میمیرم از دست این فاصلهها.
دور بودن من از تو
و نزدیک بودن تو به من
اگر چه دلم را آرام میکند
امّا عجیب تیغ فاصلهها را تیزتر میکند.
آقا!
با این عکس دوباره نشانم دادی فاصلهای را که میان من و توست.
و قشنگ دارم حس میکنم تنگ شدن نفسم را
در میان این فاصله.
اصلاً قاعدۀ فاصلههای میان من و تو
با همۀ فاصلهها فرق دارد.
هر چه قدر فاصلهام از تو بیشتر میشود
دنیا قفستر میشود برایم.
در فاصلههای بیشتر، احساس تنگنای بیشتری دارم.
مگر با زیاد شدن فاصله، جا باز نمیشود برای نفس کشیدن؟
پس چرا از تو که فاصله میگیرم
این قدر نفسم تنگ میشود؟
زودتر مرا برهان از دست این فاصلهها.
سستیام قابل انکار نیست
برای همین هم خیلی راحت به تو میگویم:
دوست دارم فردا که بلند شدم
از میان رفته باشند همۀ فاصلهها.
شبت بخیر همنشین من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی