🍃یار با وفا
آمدهام یک شب دیگر
برای یک عذرخواهی دیگر.
چه خوب است که خیالم راحت است
تو از ببخشیدهای من خسته نمیشوی
و چه بهتر این که خیالم آسوده است
مرا طوری نگاه میکنی
که گویی این کسی که ببخشیدهای مکرّر میگوید
اشتباهی نکرده است.
از همۀ اینها بالاتر، نگاه مهربان توست.
آخرش با این نگاه مهربانت میکُشی مرا.
این نگاه مهربان را ما خرج کسانی میکنیم
که هیچ بدی از آنها ندیده باشیم.
با این همه بدی که از من دیدهای
چرا این طور مهربان نگاهم میکنی؟
آقا!
وقتی به گذشتهام چشم میدوزم
تنگههای نفسگیر زیادی را میبینم
که کسی به فریادم نرسید
و تو تنها فریادرسم شدی.
خاطرۀ این تنگهها
از تلخترین و شیرینترین خاطرههای زندگی من است.
تلخیاش برای چشیدن طعم بیوفایی دنیا
و شیرینیاش برای چشیدن طعم دوستی تو.
یادم میآید تنگههایی را که
حتّی امیدی به دادرسی تو نداشتم
و دستی به سویت دراز نکردم
ولی تو آمدی و به دادم رسیدی.
چه قدر خاطره دارم
از تنگههایی که دوستانم تماشاچی از میان رفتنم بودند
و حتّی برخی از آنهایی که چشم حسادتشان کور نبود
آرزوی از میان رفتنم را داشتند
برخی از این تماشاچیها مدّعیان سینه چاک بودند
ولی وقتی پای امتحان به میان آمد
فهمیدم از سینهچاکی جز شعارش چیز دیگری بلد نیستند.
دست تو بود که در مقابل دیدگان این تماشاچیان
مرا از مهلکه نجات داد.
آقا!
مرا ببخش که با این همه لطفی که در حقّم کردهای
بازم هم در تنگههای زندگی
تو آخرین نفری هستی که دست به سویت دراز میکنم.
مرا ببخش که هنوز هم میشود در مسیر عبور از تنگهها
اصلاً به یادت نباشم و امیدم به دیگران باشد.
مرا ببخش
من اگر جای تو بودم
حتّی فکر یاری کسی چون خودم را نمیکردم
ولی تو هنوز هم مرا فراموش نمیکنی.
چه قدر من بدم!
و چه قدر تو خوبی!
مرا برای این همه بدی ببخش آقا!
شبت بخیر یار باوفا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی