زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود، چند ماه خونه نیومده بود
. یه روز دیدم در می زنند. رفتم پشت در؛ دو نفر بودند.
یکیشون گفت:" منزل جناب سرهنگ شیرازی همینجاست؟" دلم هُری ریخت. گفتم حتماً براش اتفاقی افتاده..
گفت:" جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده." و بعد یه پاکتی بهم داد.
اومدم توی حیاط و پاکت رو باز کردم. هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برام آوردن..
باز کردم دیدم یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر عقیق! نوشته بود:" برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعات می کنم."
از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد..
🌹شهید علی صیاد شیرازی
📚 خدا می خواست زنده بمانی
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
@salahshouran313