. .:
بهنامخدا
#⃣ همه با هم
محمد رضا تند دوید.
ابروانش را در هم کشید. بلند گفت:
محمد رضا صبر کن!
تنهایی کجا میروی؟
به علیرضا نگاه کرد.
با سر به روبرو اشاره کرد.
علیرضا تند بدنبال محمد رضا دوید:
صبر کن محمد رضا!
کجا میروی...
به سمت راستش نگاه کرد، به ابروانش گره انداخت.
با اشاره به پایین گفت:
محمد حسین...
محمد حسین آرام سری تکان داد.
به پسرها نگاه کرد. بلند گفت:
علیرضا، محمدرضا صبر کنید.
مطهره که آمد،
همه با هم میرویم...
✍ م. ب.
『
@salam1404』🌱