𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_هشتاد_و_هشتم
منظورش را خوب فهمیدم که مستقیم به چشمانش نگاه کردم و با طعم تردیدی که در صدایم طعنه میزد، پرسیدم: »یعنی میگی اگه شفای مامان منو خدا نمیده، امام حسن علیه السلام میده؟
« از تندی کلامم، نرنجید و در عوض با لبخندی مهربان جواب داد:
»نه الهه جان! منظور من این نیس!«
سپس با نگاهی لبریز ایمان به عمق چشمان مشکوکم نفوذ کرد و ادامه داد:
»به نظر من خدا به بعضی بنده هاش خیلی علاقه داره و همین علاقه باعث میشه که به احترام اونا هم که شده دعای یه عده دیگه رو مستجاب کنه
به هر حال تو هم ً قبول داری که آبروی امام حسن عليه السلام از آبروی ما پیش خدا بیشتره!« نگاهم را به گلهای صورتی رومیزی دوختم و با کلماتی شمرده پاسخ دادم:
»بله حتما! منم برای امام حسن عليه السلام احترام زیادی قائل هستم...«
که به چشمانم دقیق شد و برای نخستین بار در برابر نگاه یک دختر سنی، بی پروا پرده از عشقش کنار زد و با صدایی که از احساسی آسمانی به رعشه افتاده بود، به میان نطق منطقی ام آمد:
»الهه! فقط احترام کافی نیس! باید از ته دلت صداش بزنی! باید یقین داشته باشی که اون تو رو میبینه و صداتو میشنوه! باید یقین داشته باشی که اگه بخواد میتونه برای اجابت دعات پیش خدا وساطت کنه!
« برای لحظاتی محو چشمانی شدم که انگار دیگر مقابل من و برای من نبود که در عالمی دیگر پلک گشوده و به نظاره نقطه ای ناپیدا نشسته بود تا اینکه از ارتفاع احساسش نزد من فرود آمد و با لبخندی که مثل ستاره روی آسمان صورتش میدرخشید، ادامه داد:
»الهه جان! برای یه بارم که شده تجربه کن! امتحانش که ضرری نداره! من مطمئنم امام حسن عليه السلام دست خالی نمیذاره از در خونه اش برگردی!
« در جواب جسورانه اعتقاداتش مانده بودم که چه بگویم! من بارها بی بهانه و با بهانه و حتی با برنامه ریزی قبلی، مقدمه تمایل او به مذهب اهل تسنن را پیش پایش چیده بودم و او بدون هیچ توجهی از ِ یک توسل عاشقانه، مرا به عمق کنار همه آنها گذشته بود و حالا به سادگی اعتقادات شیعه دعوت میکرد و از من میخواست شخصی را که هزاران سال پیش از دنیا رفته، پیش چشمانم حاضر دیده و برای استجابت دعایم او را نزد پروردگار عالم واسطه قرار دهم!
ادامه دارد...
به قلم
#فاطمه_ولی_نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤
@salamalaaleyasiin🌤