💠نشانه ها
#قسمت_اول
🔅پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد، فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده را هم دیده ام.
نمی دانستم چطور ممکن است. لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم.
🔅 ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی، بحث زمان و مکان مطرح نبوده، لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشی.
🔅 بعد از این صحبت، یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد.
🔅 یکی دو هفته بعد از بهبودی من، پدرم در اثر یک سانحه مصدوم شد و چند روز بعد، دار فانی را وداع گفت.
🔅 خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف عموی خدابیامرزم افتادم که گفت:
" این باغ برای من و پدرت هست و بزودی به ما ملحق می شود."
🔅 در یکی از روزهای دوران نقاهت، به شهرستان دوران کودکی و نوجوانی سرزدم، به سراغ مسجد قدیمی محل رفتم و یاد و خاطرات کودکی و نوجوانی، برایم تداعی شد.
🔅 یکی از پیرمرد های قدیمی مسجد را دیدم. سلام و علیک کردیم و برای نماز وارد مسجد شدیم.
یکباره یاد صحنههای افتادم که از حساب کتاب اعمال بودم.
🔅 یاد آن پیرمردی که به من تهمت زده بود به خاطر رضایت من، ثواب حسینیه اش را به من بخشید.
🔅این افکار و صحنه ناراحتی آن پیرمرد، همینطور در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم:
" باید پیگیری کنم و ببینم این ماجرا تا چه حد صحت دارد."
🔅هرچند میدانستم که مانند بقیه موارد، این همه واقعی است اما دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شد را از نزدیک ببینم.
🔅به آن پیرمرد گفتم:
" فلانی رو یادتون هست. همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟"
گفت: " بله، خدا نور به قبرش بباره. چقدر این مرد خوب بود. این آدم بی سر و صدا کار خیر میکرد. آدم درستی بود. مثل اون حاجی کم پیدا میشه. "
🔅 گفتم: " بله، اما خبر داری این بنده خدا چیزی تو این شهر وقف کرده؟ مسجد ، حسینیه؟! "
🔅 گفت:" نمیدونم. ولی فلان خیلی باهاش رفیق بود. اون حتما خبر داره. الان هم توی مسجد نشسته.
🔅 بعد از نماز سراغ همان شخص رفتیم. ذکر خیر آن مرحوم شد و سوالم را دوباره پرسیدم.
"این بنده خدا چیزی وقف کرده؟"
🔅 این پیرمرد گفت:
" خدا رحمتش کنه. دوست نداشت کسی خبر دار بشه، اما تو اون دنیا رفته به شما می گویم."
🔅 ایشان به سمت چپ مسجد اشاره کرد و گفت:
" این حسینیه رو می بینی که اینجا ساخته شده .
همان حاج آقا که ذکر خیرش رو کردی این حسینیه رو ساخت و وقف کرد.
نمی دونی چقدر این حسینیه خیر و برکت داره.
الان هم داریم بنایی می کنیم و دیوار حسینیه را برمی داریم و ملحقش میکنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر بشه. "
🔅من بدون اینکه چیزی بگم، جواب سوالم رو گرفتم.
بعد از نماز سری به حسینیه ام زدم و برگشتم.
شب با همسرم صحبت می کردیم. خیلی از مواردی که برای من پیش آمده بود باور کردنی نبود.
🌷
#ادامه_دارد
📚سه دقیقه در قیامت، ص۷۵ و ۷۶
#کتابی_که_پیشنهادمیشه_حتمابخونید👌
🍃
@SALAMbarEbrahimm 🍃