...(تکویر_۹) نمیشناختمـش... اومدن خواستگاری...💕 واسه اولین بار بود که منو میدید... یادمه،بعد ازدواج بهم گفت: "اولین باری که دیدمت... با خودم گفتم: "❤…این همونیه که من میخوام...❤ اولش دلم نمیخواست باهاش ازدواج کنم... بابام اصرار به این ازدواج داشت...💕 بالاخره زمانی که قرار شد جواب مثبت بهش بدم... گفتم: …❤ زندگیمون زبونزد همه بود... داریوش... آدم شوخ طبعی بود و... عشق وافری داشت...💕 تا روز آخر زندگیشم... این عشقو نشون میداد... همیشه احساس خوشبختی میکردم... خیلی کم پیش میومد که به اسم صداش کنم... بیشتر وقتا بهش میگفتم: ❤...زندگیم...❤ داریوش...واقعاً زندگی من بود... سالهای اول زندگی... یه ترس عجیبی داشتم... که نکنه زندگی به این خوبی رو از دست بدم... آخرشم... ... چه سخت بود روز شهادتش... تصور اینکه... عزیزترین کس زندگیتو... جلو چشات گلوله بارون کنن و... نتونی واسش کاری کنی... @Salambarebrahimm (امان از دل زینب...) ... ... همیشه واسه آرمیتا... این یه بیت شعرو میخوند: … خانم پیرانی،همسر شهید داریوش رضایی نژاد