💠 چشم پاک بود مدتی بعد ازشهادت شهید زلفی پیرمردی برای پیگیری اموری به یگان صابرین اومد و به محض دیدن عکس شهید زلفی سر در مجموعه اطلاعات یگان ، شروع به گریه کردن کرد... بچه ها رسیدند و ازشون علت رو جویا شدند. بعد از کمی آرام شدن بیان کرد که من مدیر یک چاپخانه هستم و شهرام زلفی کارگر صحافیشون بود . توی اون چاپخونه خانوم ها و آقایون زیادی کار میکردند و البته رفتارهای خلاف ادب و اخلاق بین اونا زیاد بود ولی آقا شهرام فقط سرش بکار خودش بود و بکار خودش می پرداخت و حتی بعضی وقتها ایشون رو دست می انداختند و مورد تمسخر قرار میدادند ولی این موجب نمیشد که ایشون بقول ضرب المثل قدیمی (خواهی نشوی رسوا ...... هم رنگ جماعت شو) مثل دیگر آقایون با خانوم های اونجا رفتار و عمل خلاف شرعی انجام بده. حتی یکبار هم ندیدیم که به یکی از دخترای بد پوشش اون مجموعه چه با هوس چه معمولی نگاه کنه... ! همیشه به محض شنیدن صدای اذان توی کارگاه جلوی چشم همه موکتی پهن میکرد و نمازش رو بدون توجه به اطراف میخوند... 🌷 یادش با ذکر