مغازه های الکتریکی را که رد کردیم نزدیک منبع آب بالاخره یک آب میوه فروشی پیدا کردیم. حسابی خودش را به خرج انداخت ، دوتا بستنی به همراه آب طالبی و آب هویج خرید ، آب معدنی هم خرید . من با لیوان کمی آب خوردم به حمید گفتم : « از نظر بهداشتی نظر بعضی ها اینه که آب را باید تو لیوان شخصی بخوری ، ولی شنیدم یکی از علما سفارش کردن برای اینکه محبت تو زندگی ایجاد بشه خوبه که زن و شوهر توی یک لیوان آب بخورن .» تا این را گفتم حمید لیوان خودش را کنار گذاشت و لیوانی را که من با آن آب خورده بودم را پر کرد . موقع آب خوردن خجالت می کشید ، گفت : « میشه بهم نگاه نکنی من آب بخورم .» میخواستم اذیتش کنم از اول چشم برنمی داشتم ، خندش گرفته بود ، نمی توانست چیزی ‌بخورد گفتم :« من رو که خوب می شناسید کلا بچه شیطونی هستم .» بعدهم شروع کردم به گفتن خاطرات بچگی و بلاهایی که سر خواهر کوچکترم می آوردم، گفتم : « یادمه بچه که بودم چنگال را میزدم توی فلفل و به فاطمه که دوسال بیشتر نداشت میدادم ، طفلی از همه جا بی خبر چنگال رو داخل دهانش میزاشت من هم از گریه آبجی کیف میکردم! » حمید با شوخی و خنده گفت : « دختر دایی هنوز دیر نشده ، شتر دیدی ندیدی ، میشه من با شما ازدواج نکنم ؟» گفتم : «نه هنوز دیر نشده ، نه به باره نه به دار ! برید خوب فکراتونو بکنین خبر بدین .» 📚 #یادت_باشد #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی