‍ 💠 انگار از آسمان آتش می باريد به على رضا غلامى گفتم : گروه را مرخص كنيم تا اوايل پائيز كه هوا خنک تر مى شود بر گرديم . گفت: بگو عاشق نيستم ! گفتم: على آقا هوا خيلى گرم است نمى شود تكان خورد گفت: وقتى هوا گرم است و تو مى سوزى مادر شهيدى كه در اين بيابون افتاده است دلش ميشكند و مى گويد خدايا بچه ام در اين گرما كجا افتاده است ؟ همين دلشكستگى به تو كمک مى كند تا به شهيد برسى . نتونستم حرف ديگرى بزنم گوشى را گذاشتم و برگشتم و گفتم: بچه ها اگر از گرما بى جان هم بيوفتيم بايد فردا جستجو را ادامه دهيم. پس از نماز صبح كار را شروع كرديم تا ساعت ٩صبح هر چه آب داشتيم تمام شد بالاى ارتفاع ١٧٥ شرهانى ،چشم هايمان از گرما ديگر جايى را نمى ديد ، به التماس افتاديم كه : خدايا تورا به دل شكسته ى مادران شهدا ... در كف شيار چيزى برق زد پلاک بود...🕊🌹 محمد احمديان #تفحص_شهدا