┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید مهدی نعمایی عالی🕊 برای هر کاری مشورت می‌گرفت اما از رمز و رموز شغلی‌اش لام تا کام حرفی نمی‌زد. من هم نمی‌پرسیدم. گاهی آن قدر حرفمان گل می‌انداخت که یکهو می‌دیدیم ای دل غافل شب شده و شام نداریم. در هفته یک روز داشتیم به نام روز اختلاط. چالش‌هایمان را مطرح می‌کردیم و ایده می‌دادیم. دعوا نمی‌کردیم اما موضوعی به اختلاف می‌خوردیم آن قدر با هم حرف می‌زدیم تا حل شود. مهدی خیلی وقت‌ها کوتاه می‌آمد و نظر من را به نظر خودش ترجیح می‌داد جوری که دوستانش مسخره‌اش می‌کردند که مهدی بدون نظر زهرا آب نمی‌خورد. انگار حرف زهرا وحی منزل است. استدلالش این بود که شوخی و خنده بعد از اشتباهش معنای عذر خواهی را می‌دهد اما من قبول نکردم گفت مستقیم بگو، ببخشید اشتباه کردم. از آن به بعد این کار را می‌کرد؛ مثلاً پنج دقیقه دیرتر سر قرار می‌رسید عذرخواهی می‌کرد.  وقتی می‌آمد خانه می‌گفت تو برو بنشین بقیه کارها با من. وقتی مهمان داشتم تمام مدت توی آشپزخانه کمکم می‌کرد. وقت خانه تکانی هم همین طور. خوشم می‌آمد سر سال تحویل خانه بوی وایتکس و مواد شوینده بدهد و شیشه‌ها و لوسترها برق بزنند. مهدی که می‌دید چقدر تمیزی را دوست دارم مرخصی می‌گرفت و تا جایی که می‌توانست کمکم می‌کرد. 🆔 @salambarebraHem