🔴پدر شما ملت را در خواهیم آورد.
داستان این روزهای بیبرقی و گرما و بیآبی مملکت ما شبیه داستان چندین سال پیش شاه قاجار است.
در یک روز سرد زمستانی که برف سنگینی در حال باریدن بود، ناصر الدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد.
درشکه چی بیچاره را صدا کرد و دستور داد که اتاقک درشکه را برایش گرم کنند و منقل و وافور شاهی را هم در آن مهیا کنند. آنگاه درحالیکه دو سوگلی را در دو طرفش گرفته بود و در درشکه گرم و نرم نشسته بود به درشکه چی دستور حرکت داد.
کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین و بغل گرم و نرم سوگلی ها سرخوش شد، هوس بذله گویی به سرش زد و برای اینکه سوگلی های خود را بخنداند با صدای بلند به پیرمرد درشکه چی که از سرمای بیرون می لرزید گفت: درشکه چی به سرما بگو ناصرالدین، تره هم واست خرد نمیکند. درشکه چی سکوت کرد. اندکی بعد ناصرالدین شاه دوباره پرسید: به سرما گفتی مردک پدرسوخته؟ درشکه چی که از سرمای جانسوز نای حرف زدن نداشت، جواب داد: بله قربان گفتم. ناصرالدین شاه گفت: خب سرما چی گفت؟ پیر مرد جواب داد: گفت با حضرت همایونی کار ندارم، ولی پدر تو یکی را درمیآورم.
✍️حالا گرما و بیبرقی و بیآبی پیغام دادهاند با مدیران مملکت که در اتاقهای خنک سازمانهای مطبوعه نشستهاند کاری نداریم، اما قطعاً پدر شما ملت را درخواهیم آورد.
✍محمدحسین اکبری