💫داستانک | مامور به وظیفه 🦋 داستان از این جا شروع می شود که حسن با عصبانیت وارد حجره می شود و در را محکم می بندد و... علی: سلام 😳 حسن: سلام 😡 علی: چته، درو شکستی بیت المال بیت البابات که نیست 🙂 حسن: ولم کن حال ندارم 😠 علی: حسن جان خودت که می دونی من فضولم باید بگی 😃 حسن: اع اع اع، پسره ی نمک نشناس اصلا متوجه نیست دو ساله الان دارم بهش کتاب شهدا معرفی می کنم، بیشتر از بقیه باهش من و بچه های دیگه کار کردیم. چقدر من فقط باهاش صحبت کردم، اون وقت برگشته بهم میگه شما آخوندا فقط بلدید به مردم دروغ بگید🤥، مفت خورهااااا 😡 علی: خب راس میگه دیگه 😂 حسن: ععععللللللللللیییییییی🤬 علی: باشه باشه🤐 حسن: 😒 علی: ی چیزی بگم🙋‍♂️ حسن: نه😠 علی: جون من، ی کوچولو 🥺 حسن: بگو، لوس 😒 علی: ببین حسن جون، امام خمینی میگه ما مأمور به نتیجه نیستیم که، ما باید وظیفمون رو درست انجام بدیم بقیش دست خداست. حسن: اقا باشه وظیفمو انجام دادم تهش بیان بهم فش بدن 😳 علی: اره فحش هم بخور، چه عیبی داره؟ ی خاطره ای هست از حضرت امام خیلی جالبه. شهید بهشتی رفتن پیش امام خمینی، امام از شهید بهشتی پرسید: از بیرون که اومدی مردم چی شعار می دادن؟ شهید میگه : همه می گفتن درود بر خمینی. حضرت امام میگه : به خدا قسم اگر همه مردم با هم بگن مرگ برخمینی به اندازه سر سوزنی برام فرقی نمی کنه. حسن جان اگه الگوی تو امام خمینیه ایشون اینجوری بودن. حسن: هیییی 😔 بابا مام آدمیم بخدا، ته دلمون خالی میشه دیگه، این همه برو، بیا، وقت بزار، تهش فحش و بدو بیرا. علی: بیا.. بیا سرتو بزار رو شونه ام یکم آبغوره بگیر دلت وا شه😜 حسن: مسخره🙂 مدرسه علمیه صالحیه قزوین 🖇 @salehie_qazvin